به دعوت از وبلاگ اسکیس به یک بازی لبیک گفتیم .
خیلی خیلی جوانمردانه و در همان لحظات خواندن قوانین بازی بر آن شدیم که
تصاویر در لحظه از محیط مربوط به قانون بازی گرفته شده است .
گونی چروکیده دیوار و (( مسخ خوانده نشده کافکا )) گلهای خشک رنگ پریده و آن قلبهای پائیزی
کلاه کج بافتنی به اتاق ، شعر عروسک فرشته وصف حال همین جا بود ( این عروسک از نوع پسرانه است )
و خیلی جوانمردنه تر در جائی به عنوان محل کار یا منبع در آمد تا حالا و نهایتا تا چند روزی دیگر نه بیش
تابلوهای ژوژمان سالهای جهالت هنری و ساعتی که مرا با خود می برد به آن دورتر ها .
فراموش کردم از همبستر شبهای من یا همان تکنولوژی ویران گر شبهای خودم تشکر کنم.
و خیلی جوانمردانه تر و مطابق با حال و هوای آن زمان ، موسیقی که در هنگام گرفتن تصاویر که از
اتفاق هر دو یکی بود را گوش کنید .
I Like This Man
I Like This Song Too
Josh Groban – Awake Live 2008 دانلود
65 دیدگاه
Comments feed for this article
13 سپتامبر 2008 در 11:58 ب.ظ.
پریما
وای چقدر خوشگل اتاقت.هادی آقا مرد با سلیقه ای است.گونی رو با قلبای کوچیکش خودت درست کردی؟با اجازتون
13 سپتامبر 2008 در 11:59 ب.ظ.
جیغ بنفش
آقا توضیح نمی دادی هم خودمون میفهمیدیما که چی به چیه وای موش بخوره اون علوسکت رو …واقعا این جناب توکا حرف قشنگی زده برای ارضای حس کنجکاوی طرح این بازی عالی بود اتاقای همه رو دیدم …ما که بی اتاقیم … یک ماه زندونیمون کردن تو خونه خواهر خانم …. اراک
14 سپتامبر 2008 در 1:23 ق.ظ.
قاب من
عکس های این مدلی همیشه صمیمی ترن!……………………………..از شعر قبلی خیلی لذت بردم . مخصوصآ شروعش که اتگار اعصاب آدم رو هم درگیر میکرد.رسید به کاغذبی دانه بی شن صاف..زیبا بود……………………………………………قدم رنجه .یه جیغ شبانه دارم.
14 سپتامبر 2008 در 3:15 ق.ظ.
ایرانی نامه
آنتی ویروسی که روی رایانه شما نصب است symantec است. آخیییییییشاین هم از سهمیه کنجکاوی ما با عرض تاسفم باید بگم این مورد اشتباه است NOD32 باز هم از نکته سنجی شما ممنونم
14 سپتامبر 2008 در 6:02 ق.ظ.
زیبا
سلام اقای دوستدار موسیقی …….با حسادت به روزم
14 سپتامبر 2008 در 6:21 ق.ظ.
آکار سو
چقد با احساسبازیه جالبیه.منم تو اتاقم یه چیزی شبیه این گونیه تو دارم ام ما واسه من جای قلب برگ انگوره تازشم خودم درستشون کردم
14 سپتامبر 2008 در 6:30 ق.ظ.
آکار سو
خب صب کن یه کم گیر بدم برم بخوابم.hmmm…عروسکت قشنگ نیست.پسرونه هم نیست بچه گونه ست.اینی که زیر موشواره( اه چه فارسیش زشته) ته چیه دفتر چه ی کنکوره؟اصلا چرا back ground إت سیاهه هــــــــا؟؟؟ چرا همه چیز سیاه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو این لیوانت آب خوردی؟اصلا اگه همون موقع عکس گرفتی چرا با دو تا سیستم کار می کردی؟؟؟؟این پایین مایینا چرا انقد شو لو غه؟مبایلت چرا نا مفهومه؟کافیه.
14 سپتامبر 2008 در 6:32 ق.ظ.
آکار سو
1: اصلاح می کنم: موبایل2: اتاقت قشنگه.3: محل کارتم قشنگه.4:تابلو هاتم
14 سپتامبر 2008 در 7:56 ق.ظ.
آکار سو
چه کنیم دیگه ببین من ساعت 6:32 خواستم برم بخوابم نذاشتیا… یادت باشهآخه نمی گی من روز ه م خوابم میاد خستم از سحر بیدارم؟پیشنهاد دانلود می دی تازه سفارشم می کنی؟نمی دونی من 1 ساعت و نیمه دارم دانلود می کنم؟نمی گی من سرعتم پایینه؟مرسی خیلی قشنگ بود
14 سپتامبر 2008 در 8:43 ق.ظ.
شوكا
خيلي جوانمردانه خجالت كشيدم عكس بگذارم چون خيلي ناجوانمردانه هم اتاقتان مرتب است و هم محل كارتان . يك عكس بي مزه از محل كارم گذاشتم . خيلي هم زشت است ولي چه مي شه كرد . راستي مرسي از كمك .
14 سپتامبر 2008 در 11:50 ق.ظ.
همایون بیگلری
سلام برادر جان نظر لطف شماست . ممونم. ضمنا چه بازی جالبی . کلی لذت بردم . همیشه شاد و خوب باشید .
14 سپتامبر 2008 در 12:00 ب.ظ.
شهرزاد
این عکس از کجاس؟کار خودته؟یاد اون تابلوی پروانه افتادمتابلوی پروانه دقیقا یکی از همین کارهاست دقیقا همون تابلو گوشه سمت راست ..
14 سپتامبر 2008 در 12:24 ب.ظ.
حمیده
ممنون زا لطفتون. منم همچین سابقه ای ندارم فقط یک سال بیشتر از شما توی وبم نوشتم راستی اون غبطه است قبطه تلفظش می کنیم هرچند هیچوقت کلمه ها مهم نبوده اند چه برسه به نوشتنشون. مهم حرف دل آدماست. ممنون از حضورتون.
14 سپتامبر 2008 در 12:26 ب.ظ.
حمیده
راستی اون گونی چروکیده خیلی زیبا بود. خیلی. و اون گل های خشکیده. پس این گل ها خاطره ای مخفی شده ؟
14 سپتامبر 2008 در 12:27 ب.ظ.
حمیده
راستی اون دفتچه ای که جلوی کامپیوترتونه دفترچه ی انتخاب رشته است؟جنس دفترچه کنکور باب زیر موی اپتیکال است .
14 سپتامبر 2008 در 1:38 ب.ظ.
s17
این سبک مال تو هست.جوانمردانه پاک خودکفاپیروز باشیممنون .. شم باید هنوز یه کاری رو انجام بدهی منتظرم
14 سپتامبر 2008 در 1:44 ب.ظ.
ارتش سایه ها
آقا ما خیلی مخلصیما….گاه به گاه وسوسه می شم برای نوشتن دوباره….. اما انگار این بار نمی خوام محکوم بشم به دوباره بودن…..یادمه تو کتاب » عامل انسانی » از نویسنده محبوبم » گراهام گرین » که می پرستمش یه جایی کاسل که شخصیت اصلیه شروع میکنه به نوشتن …دوباره نوشتن یه سری مقالات که قدیم ترها می نوشته…سارا : خوشحالم ازین که میبینم دوباره نوشتن مقاله ها رو شروع کردی.کاسل : آره .. انگار من همیشه به این محکومم که از اول شروع کنم…خیلی مخلصیم…
14 سپتامبر 2008 در 5:14 ب.ظ.
مرتضی خسروی
ممنون هادی جان خیلی خوشحال شدم که بازی کردی…و بیشتر لذت بردم از موسیقی …امیدوارم این میز هم غذای روح رو براورده کنه و هم غذای جیب رو به شکل عالی… .مخلصیم آقا
14 سپتامبر 2008 در 8:33 ب.ظ.
سار
حقیقتت را به وبلاگت کوک زده ای گویا…مرسینقطه
15 سپتامبر 2008 در 12:22 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
اتاقت قشنگه خیلیوبلاگم جشن تولدشه میای؟
15 سپتامبر 2008 در 1:54 ق.ظ.
نی پرست
سلامآقا ای ول!اتاق یه ورتکنولوژی یه ورکیفیت عکاسها یه ورمایحتوی عکسها یه ورعکاسشم یه ور……….!برابوووووووووووووووووووووووووووو!پاینده ایراننی پرست
15 سپتامبر 2008 در 3:28 ق.ظ.
سمانه میر
بازی خوبه.
15 سپتامبر 2008 در 8:43 ق.ظ.
چای داغ
باورم نمیشه یه پسر بتونه اینقدر منظم باشه
15 سپتامبر 2008 در 8:48 ق.ظ.
زیبا
بوی بهار امده اسمان همه رحمت است و زمین پهنه ای از نور در این ضیافت عاشقانه! ومن نمی دانم از کجای این فصل عاشقی بنویسم؟از بی قراری سحر یا زبانهای تشنه !از فرود فرشتگان بر قلب عاشق یا از صعود دعا از زبانهای تشنه الهی میدانم که وجودم را تاریکی اسیر کرده اما تو دریای نوری مرا خیس از بارش نور کن
15 سپتامبر 2008 در 8:53 ق.ظ.
ويليام ويلسون
ببين اون كتابي كه معرفي كردم عكاسخانه نيس اسمش ها عروسكخونه سسلامزندگي خوبي داري
15 سپتامبر 2008 در 11:47 ق.ظ.
آ9ا
واي چقدر اتاقامون شبیه به هم ِ هادی فقط گونی ِ من قلب ندارهرنگ اتاقم مشكي(الان واسم حرف در ميارن كه روان نژندم)اون عروسك رو ندارم منم ميخوام خيلي نازه من يه خوك قرمز دارم خيليم خوجله دلتم بسُخه تابلو ندارم فقط عكس و خوشنويسيه كتاب روي ميزم كوير شريعتي ميبيني چقدر اتاقامون شبيهاما باور كن آنتي ويروس منم NOD32 هستش [مثل اکبر عبدي بخوون توي فيلم مادر علي حاتمي]:چون دلت سوراخ سوراخ ميشه از بس که جــیگرم سوخته»NEW UP» در پناه خدا
15 سپتامبر 2008 در 12:21 ب.ظ.
شیرین / بوس ماهی
سلام شما به این بازی لبیک گفتی و لبیکتان سبب دل خوشی این شین بانو شده اساسی کلمه بودی و هستی و خواهی بود اما الان تو گوشه ذهنم تصویر دار هم شدی !ملموس تر !!!!!!!!!!!!!انگار شدم چشم شما !و افق نگاه شما رو دید زدم ! البت در چهارچوب همین 4 دیواری جلو روم !
15 سپتامبر 2008 در 2:19 ب.ظ.
سار
15 سپتامبر 2008 در 2:33 ب.ظ.
پارمیس
اقا تبریک میگم !سلیقتون خوبه
15 سپتامبر 2008 در 3:05 ب.ظ.
17min
چه همه چیز مرتبه و شیک مخصوصا محل کارتون حسودیم شد .دلم میخواد میز کار منو ببینید وایییییییی اینقدر بهم ریخته است مخصوصا این ساعات پایانی کار و اما میز کامپیوتر خودم که هیچی الان نمی دونم بخندم یا خجالت بکشم که حتا یکبار در عمرش مرتب نبوده بیچار ه!
15 سپتامبر 2008 در 4:26 ب.ظ.
سکوت زیبا
به به، عجب اتقاقی هادی جان…مخصوصا اون قلبها زیبایی عجیبی دارن… نمی دونم چرا وقتی عکسشون رو دیدم همون حس عجیبی که وقتی توی چمن ها دراز می کشم و همه آدمای دور رو برم رو فراموش می کنم بهم دست میده، دست داد!!!از این تفسیرت خیلی خوشم میاد:»…همبستر شبهای من یا همان تکنولوژی ویران گر شبهای خودم… » یادم میاد، یعنی اساس می کنم چند بار دیگه هم توی نوشته هات ازش استفاده کردی…Everything is in our handsبله یه پی نوشت کامل دربارش داشتم چند پست قبل
15 سپتامبر 2008 در 8:41 ب.ظ.
مرتضی خسروی
هادی عزیز م چند روزی اشتراک ندارم و از وب به دورم…زودی بر میگردم…قربانت. دوست حقیرت
15 سپتامبر 2008 در 9:11 ب.ظ.
مریم فیروزی در یک سمفونی تاریک
می بینی حوا شدن کار سختیست به خصوص اگر سیبی در کار نباشدسلامسمفونی تاریک به روز شدهمنتظرتونم
15 سپتامبر 2008 در 9:57 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
فضای قشنگیه. کاش اون تابلوهای انتهای رو کنار هم بزنی به دیوار توی یه خط. ساعت رو هم دقیقا بالای تابلوی وسط بزن.ساعت وسط است من به میلی متر هم حساسم چه برسه با 20 سانتی متر اختلاف . پست اون منبع نوری که ساخته شده ولی هنوز شیشه نداره زیر تابلوی وسطی یک پریز برق است که برای استفاده ار اون در وسط قرار گرفته نشده . توجیح خوبی بود . نه ؟
15 سپتامبر 2008 در 9:59 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
دستای ظریفی داری. خوب میتونی حست رو روی یه تابلو منتقل کنی. تحسین میکنم.بهتره بگی که داشتم . این کارها با فکر بیشتر بود تا دست .
16 سپتامبر 2008 در 7:46 ق.ظ.
زن وحشی
چقدر خوشگله هادی اتاقت منم ازین اتاقا میخوام
16 سپتامبر 2008 در 7:50 ق.ظ.
زن وحشی
اسم وبلاگ شما تو لیست دوستای وبلاگی بروز شده دیده نمیشه , چی میشه خبر بدی اقا هادی میدونید که ما طرفدار پر و پا قرص وبلاگ و موزیک هاتون هستیم
16 سپتامبر 2008 در 8:51 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
سلامبازم میگم اتاقت قشنگه خیلی خوشم اومد شاید تغییر دکوراسیون دادم
16 سپتامبر 2008 در 9:39 ق.ظ.
ويليام ويلسون
هنوز پيدا نكردي عروسكخونه رو ؟ نديدي لباس غواصي و پروانه رو ؟
16 سپتامبر 2008 در 12:38 ب.ظ.
ماهی ...
اول بار تو وبلاگ توکای مقدس دیدم این بازی رو …عکس ها قشنگ بودن …
16 سپتامبر 2008 در 1:16 ب.ظ.
نوید
سلام عزیزمدر حین دانلود آهنگت هستم. میدونی که عاشق این خواننده ام. عینهو خودت از فرانک سیناترا چه خبر؟؟؟ (خودش که خدا بیامرزتش منظورم آهنگاشه)عکسهایی هم که پست کردی همگی قشنگن
16 سپتامبر 2008 در 4:26 ب.ظ.
زیبا
به قول امام علی خوبی رو باید چند برابر هدیه داد و به قول جبران خلیل جبران تو را دوست دارم هر که میخواهی باش خیلی قشنگه نه ؟ تو یه شاخه گل میذاری و من ………همیشه پر حرفتر از ادم کم حرف بوده و هستم
16 سپتامبر 2008 در 6:06 ب.ظ.
مونت
چه جااالبب
16 سپتامبر 2008 در 6:06 ب.ظ.
مونا
چه جااالبب
16 سپتامبر 2008 در 6:22 ب.ظ.
IMMORTAL
ااا من دیر اومدم . بازی تموم شد؟من که نفهمیدم جریان از چه قراره!!چه عکسای بامزه ایسومی مال کجاست؟محل کار؟چه گونیه عاشقانه ای
17 سپتامبر 2008 در 12:16 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
سلام آپم
17 سپتامبر 2008 در 7:33 ق.ظ.
شوكا
چه روحيه ي…لط…يفي!؟
17 سپتامبر 2008 در 2:25 ب.ظ.
لیدا خانوم تصویرگر
عجب بازی کردی ……فوق العاده اس عکسا و توضیحا …..جایی واسه فضولی نذاشتی هه هه
17 سپتامبر 2008 در 5:49 ب.ظ.
قلم فرانسه
حالش را بردیم!
17 سپتامبر 2008 در 9:29 ب.ظ.
آلفو
حالا من بیام پیشت با این همه خرت و پرت کجا کپه لالا کنم؟
17 سپتامبر 2008 در 10:35 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
آره وقتی اون پست رو زدم به دل خودمم ننشست
18 سپتامبر 2008 در 1:32 ق.ظ.
پریما
من حدسی نزدم. شاعرش کیه؟
18 سپتامبر 2008 در 4:13 ق.ظ.
babak
in posto man nafahmidam
18 سپتامبر 2008 در 4:14 ق.ظ.
babak
upim
18 سپتامبر 2008 در 4:14 ق.ظ.
babak
begoo jaryane inha chie goony ?kafka?allaho akbbar
18 سپتامبر 2008 در 6:55 ق.ظ.
کژال
بعضی وقتا اون قدر به ربط شعرا و تصویرا فکر می کنم که مغزم درد می گیره! تو یکی از پستات گفتی همیشه می خوای بیشتر توضیح بدی…خب می شه لطفا…(7 صبحه و من و مثل همیشه صدای بلند و مگه خدا بهت رحم کنه از نفرینات مادر محترم جان ،جان سالم به در بری!)
18 سپتامبر 2008 در 9:08 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
نه شرطی نشدم جدی گفتم این همین جوری اون روز عصر اومد ذهنم اون موقع پیش یکی از بچه های وبلاگ بودم گیر داد بزارش تو وبت به خاطر اون گذاشتم نه خودم برای خودم یه جوری بود از اون نوشته ها که دوستش نداشتم نه از اونا که خیلی به دلم نمی شینه
18 سپتامبر 2008 در 10:36 ق.ظ.
شیوا
سلام مرسی که همیشه به من سر می زنین شرمنده می کنین چون من خیلی کم اینجا میام ازتون ممنونم
18 سپتامبر 2008 در 10:18 ب.ظ.
سورنا
پس زادگاه این شعرها این جاست!؟»خیانت مقدس»
19 سپتامبر 2008 در 1:07 ق.ظ.
مادر روحانی
چی شده همه تو وبلاگشون بازی اسکیس راه انداختن؟
19 سپتامبر 2008 در 10:43 ق.ظ.
قاب من
ممنون از تو که وقت گذاشتی خوندی.
19 سپتامبر 2008 در 1:31 ب.ظ.
پریما
فکر می کنم دقیقا زدی توی هدف چون تزر هم همین عقیده رو داشت.قیصر امین پور بود.
19 سپتامبر 2008 در 2:59 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
سلام ممنونم اما خودم یه چیزی بگم آخرش خوب تموم نکرده بودم خودم آخرش رو دوست ندارم
19 سپتامبر 2008 در 3:14 ب.ظ.
مجید
اتاق کارتون قشنگ بود و تابلوهاش
19 سپتامبر 2008 در 8:32 ب.ظ.
ستاره (بی رنگ تر از آینه)
مرسی از حضورت