Kings of Leon – Revelry دانلود
Josh Groban – In Her Eyes دانلود
………………………………………………………………………………………………………………………….
پ-ن 1)) پل می سازیم ، پله می شوریم ، پاشنه قبر رنگ می کنیم ! نیشت رو ببند .
پ-ن 2)) موش قصه ما هم بعد از خوردن دندان های ما و بوی تعفن که زیر پل ، دکتر قبلی
گند زده بود فعلا انگار از عقشبازی با اعصاب من دست بر می دارد ، اگر این دکتر ناز نازوی
ما دست از استریپ تیز با صندلی بردارد ، دو روزی دیگر با جیب خالی خلاص می شویم –
روکش دندان فروش آشنا نداری خیلی گرون میگه این یارو ، جنسش هر چی باشه مهم نیست .
پ-ن 3)) حالی کردیم با این * یک شاخه نیلوفر * که مجوز گرفت .
علی الحساب اگر قبر پیدا کردید معرفی کنید ، جهنم ! یک شاخه نیلوفر را خودم خواهم آورد .
پ-ن 4)) دانلود موسیقی به ازای هر 100 نفر 15 نفر ؟؟؟؟؟؟؟ این یک تهدید جدی ست .
پ-ن 5)) پست بعدی 28 آبان ماه .
183 دیدگاه
Comments feed for this article
3 نوامبر 2008 در 9:03 ق.ظ.
همایون بیگلری
سلام هادی جانم ما یک سره عشق می کنیم . به هیچ برو برگردی ! قربانت همایون . بی صبر 28 آبان ام .
3 نوامبر 2008 در 9:39 ق.ظ.
ندا
من طبق معمول هیچی نمیفهمم ولی نظر میدماما این یکی باحال بود
3 نوامبر 2008 در 11:51 ق.ظ.
آلما
من اومدم همین …
3 نوامبر 2008 در 12:59 ب.ظ.
خاکستر
پله هم پله برقی شدقطعه ی گمشده ی عکس رو برام برفست
3 نوامبر 2008 در 3:43 ب.ظ.
جوکر
اولین قسمت داستان راننده تاکسی امیدوارم ارزش خوندن ونظر دادن رو داشته باشه:حالا جلوی در دانشگاه ایستادم جایی که 7 سال پیش هم اونجا بودم با این تفاوت که اونموقع می اومدم بیرون از دانشگاه و می گفتم خیابون… و حالا باید از ماشین بیام بیرون و داد بزنم خیابون… سه نفر حرکت.ادامه در وبلاگ جوکر
3 نوامبر 2008 در 3:53 ب.ظ.
سارا محدث
من روی پله ها به حیرانی رسیده ام / مختصات صعود و نزول کجا بود؟…مرسی مرسی مرسینقطه
3 نوامبر 2008 در 4:31 ب.ظ.
بردیا
و اما من ، شاید بی دعوت آمدم تا مهمان قصرت شوم به صرف شنیدن حرفهای ناگفتهپله….همان اجسادی است از روح های نیمه جان ، روی هم انباشته ..حال این پله شاید برای صعود است ..و اگر برای نزول ، دیگر آبچکانی وجود ندارد!و باران اسید افسانه است بر قامت این دنیای آلوده به سرمه…به گمانم موش قصه این بار هم آزمایشگاهی از آب درآمد…کوک شده تا فقط «قهقه» بزند… شاید می بیند اجتماع «پله » را ولی جز کاری که جبر است از او نمی آید….! قلمت جاودان روزهات شاد غمهات کوتاهبدرود.
3 نوامبر 2008 در 8:15 ب.ظ.
سورنا
شاید برای رسیدن به عروج قهقهه ی یک موش کفایت کندولی برای شناختن پل وپله چه کار باید کرد؟!هر دو ظاهری فریبنده دارند.سلام. شعر زیبایی بود. صدات به نظرم آشنا اومد!ممنون
3 نوامبر 2008 در 9:27 ب.ظ.
جاده خاكي
3 نوامبر 2008 در 9:48 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
تو روی پله های او راه می رویاو روی تو پل خواهد زد!باید بیشتر بخوانمش……زیباست.28 آبان؟
3 نوامبر 2008 در 10:05 ب.ظ.
ماهی ...
…
3 نوامبر 2008 در 10:50 ب.ظ.
شیوا
درود بر شماكامنتهاي گذشته را چك مي كردم كه به وبلاگه شما بر خوردم . جدا خشنود شدم..و اما آن هنگام كه بله هايمان را بالا مي رويم و به قله مي رسيم بايد در انديشه پلي باشيم كه به قله ديگر ربطمان دهد . آنقدر محكم پايه هايش كه موشه قصه آنان را نجود …بدرود تا درودي ديگر
3 نوامبر 2008 در 11:34 ب.ظ.
psycho
حسهایت قابل درک است…خیلی…ممنون
3 نوامبر 2008 در 11:44 ب.ظ.
سهیل(تسلی)
دارم دانلود میکنم تقریبا تمام اهنگهایی رو که گذاشتی دانلود کردم یک سایت خوب بهت معرفی میکنم هر چی بخوای پیدامیکنی برای دانلود ولی اهنگهایی که تو میزاری گلچین شده هستند http://www.airmp3.net/ راستی رادیو هد هم حتما گوش کن میدونم که لذت میبری در مورد شعرت راستش رو بخوای زیاد درک نکردم که چی میخواستی بگی و در کل چندان برام لذت بخش نبود شعر خدا امد شاهکارت بود و فوق العاده زیبا منتظر شاهکار بعدیت که اینجور که نوشتی فردای روز تولدم نوشته میشه هستم شاد باشی
3 نوامبر 2008 در 11:45 ب.ظ.
سهیل(تسلی)
میدونم که گروهی رو که گفتم میشناسی اما اگر نمیشناختی اسپلش رو برات میزارم امیدوارم لذت ببری radio headممنون سهیل جان … هم برای اسم که مسلما می دونستم و از تذکرت ممنون و برای آدرس سایت
4 نوامبر 2008 در 9:11 ق.ظ.
کویر
خیلی قشنگ بود.. تنها چیزی که می تونم بگم.
4 نوامبر 2008 در 9:34 ق.ظ.
بردیا
سپاس از حضور روشنتهادی جان ، دوست عزیز و قدیمینیامدن من بدون دعوت اقدامی بود تا بی ادبی تلقی نشود ، حال که شما مخالفتی ندارید قطعا بر افتخاری بزرگ است و بنده به داشتن دوستی چون شما می بالم.از مدتها پیشتر که ما با هم آشنا شده ایم دوستان زیادی آمدند و به دلایل مختلف آمدند و رفتند و فقط من ماندم و تو و تعداد معدودی دوست قدیمی…پس بر آن هستم تا همین انگشت شماران را از دست ندهم چراکه خاطراتی دور را برایم زنده می کند.راستی جالب است! علاقه شما به چاوشی مثل علاقه شدید من استاد قمیشی است و باز علاقه شما به انیگما مانند حس من به ERA و Camel است .بسیار خوشحالمبدرود.
4 نوامبر 2008 در 9:44 ق.ظ.
محمد
يعني اتفاقيه كه اين كلمه ها شكلشون هم مثل هم درمياد ؟ همين پل و پله رو ميگمسلاماون كتابفروشي كه پل استر رو نشناسه بايد در مغازه ش رو گل گرفت !
4 نوامبر 2008 در 10:46 ق.ظ.
محسن
سلام هادی جانمچ کردن عکس خیلی عالی بودو معنی قشنگی که پشت این قطعه که :»می گویندآبچکان پله ات بو می دهد»واقعا فوق العاده بودمن که لذت بردموبلاگت خیلی قشنگ شدهموفق باشیتابعد…
4 نوامبر 2008 در 10:52 ق.ظ.
آکار سو
پ.ن 1: نبندم چی می شه ها؟
4 نوامبر 2008 در 10:54 ق.ظ.
آکار سو
یه کمی درک کردمفقط یه کمی متوجه شدمو این آهنگش وتشبیه خودت به پلو راهی واسه ترقی کسی و نزول خودتقشنگ بودو درک من کم
4 نوامبر 2008 در 10:55 ق.ظ.
آکار سو
تبریک واسه این همه احساس و زیبا نویسی
4 نوامبر 2008 در 11:04 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
بازم باز نشد که این عکس؟ منم با یک شاخه نیلوفر موافقم اساسی
4 نوامبر 2008 در 11:14 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
دیدم این پل پله شده را
4 نوامبر 2008 در 11:19 ق.ظ.
هارمونی
سلام…خوشحال میشم که به وب من بیای و برام نظر بذاریممنون
4 نوامبر 2008 در 11:59 ق.ظ.
سمیه
هی پل می سازیم هی سقوط می کنیم هی سقوط می کنیم پل میسازیم کلن سقوط میکنیم چه پل بسازیم چه نسازیم …
4 نوامبر 2008 در 12:55 ب.ظ.
هارمونی
سلام… یه شعر از قیصر و به یادش گذاشتم اگه دوس داشتی بخون
4 نوامبر 2008 در 12:57 ب.ظ.
زیبا
سلام خوبید شما چه خبر؟!!!!!!!حالا من نتونستم بیام شما نباید یه سری به تنهایی های من میزدی؟دمت گرم دیگه از خدات بود که در وبم رو تخته کنم تا راحت شی !!!!!!!!گمان کنم به زور می اومدی وبلاگم ……….چون یه جورایی شبیه تیم ملی بوده برات نه؟بازم منتظر ت هستم
4 نوامبر 2008 در 4:42 ب.ظ.
حمبده
جالب بود پی نوشتها. آپم.چرا 28 آبان؟
4 نوامبر 2008 در 5:27 ب.ظ.
شهرزاد
خوبه که دیگه دست از سر اعصابت بر داشته آقا موشه.این عکسا رو از کجا میاری من دلم میخواد همش…چرا 28 آبان؟جدیدا از تاریخ به طرز احمقانه ای میترسم هادی.خنگ شدم اساسی…
4 نوامبر 2008 در 5:52 ب.ظ.
سیاوش
* پُل از پلّه می افتدو کبود می شودپلّه از پُل می افتدو غرق **خدا وکیلی این بلاگفا اعلام نکرد.دو سه مورد مشابه هم بر خوردم.فکر کنم باید خودم لیست درست کنم.به هر حال شرمنده*** آهنگا رو هم دارم می گیرم.
4 نوامبر 2008 در 6:05 ب.ظ.
ارتش سایه ها
در كنار تمام مقدساتم ( به قول مرد سوم ) يه همچين تقسيم بندي دارم… اينكه:آدما دو دستن.. خوشبختانه يا بدبختانه من هميشه درگير گروه اقليتش مي شوم.» اونایی که از در میان تو… اونایی که از پنجره میا تو «فقط آدمهاي ترسو در جهت جريان آب ، در راستاي وزش باد حركت ميكنند….دوباره نوشته ام…علی/ خوک کثیف / ارتش سایه ها
4 نوامبر 2008 در 6:09 ب.ظ.
رها
سلام هادی جان قبل از هر چیز باید بگم که باز هم از رقص استادانه ی تو با واژه ها لذت بردم. در کل یه جور اروتیک نهفته تو نوع نوشتارت هست که خیلی استادانه و زیبا به کار می بری و چقدر منو یاد طرز نوشتار رضا قاسمی و عباس معروفی در مورد اروتیسم میندازه.راستی از رضا قاسمی گفتم یاد ((چاه بابل)) افتادم .نمی دونم خوندیش یا نه اما اگه نخوندی بهت پیشنهادش می کنم.
4 نوامبر 2008 در 6:10 ب.ظ.
رها
چند روزی می شد که از دنیای نت دور شده بودم و از وبلاگم هم بی خبر بودم تا امروز که کامنت تو را خواندم. بازهم ممنون .و اما در مورد حرف سوم :بیشتر کلماتی که با ریشه ی عربی ((حرم )) یا همان حروف ((ح ر م)) ساخته می شوند کلماتی هستند که همیشه نا خوشایند ترین حس ها را به من می دهند، تحریم، محروم، حرام و… از آن دسته اند که در مطلبم هم به کار برده ام. همچنین کلمه ی عربی ((حر)) که به معنای آزاد است را با لفظ(( رها)) در مطلبم به کار گرفته ام. وقتی که حرف سوم یعنی ((م)) بر ((حر)) افزوده می شود و می شود ذکر هر روز یک انسان ، یعنی وقتی تمام ذکرش می شود دوری از حرام ها و ماندن در تحریم ها و … باید همچون یک محروم که خیال می کند اینگونه به سعادت رسیده در عمیق ترین گوری که به دست خویشتن کنده و ملبس به کفنی که چشمان خویش را به آن دوخته بمیرد. و این عاقبتیست که رمال پیر( نمونه ی رهنمایان چنین مکتبی که کم هم نیستند) طرز رسیدن به آن را شرح می دهد. تا تو چه تاویلی داشته باشی، رفیق نادیده ی خوش ذوق من.
4 نوامبر 2008 در 6:15 ب.ظ.
سیاوش
آهنگا هم قشنگ بومرسی
4 نوامبر 2008 در 6:17 ب.ظ.
رها
اما بی انصافیه اگه در مورد عکس نگم. خیلی فوق العاده عکس رو دستکاری کردی حالت پله واری که از برش دادن عکس یک دختر که پل رفته و همچنین در خلال این برش حذف قسمتهایی از تنش که به تصویر با نوعی حجب یک نوع جذابیت خاص بخشیده.خیلی جالبه!
4 نوامبر 2008 در 6:37 ب.ظ.
صبا(برهنگی های من)
پل …پلهپله …پلبه انزوا می کشی کلمات راواز آن قایقی می سازیبرای لذت ما از دنیای زیبای شعرهایت…مسرورم که آشنایم هستی
4 نوامبر 2008 در 7:25 ب.ظ.
زهرا
وقتی پل, پله بشه, بهتره. خیلی بهتر.
4 نوامبر 2008 در 8:39 ب.ظ.
فرزانه (من از سیاره ی دیگه ام )
Salam Hadi janmerc ke be weblogam sar zadi kheyli khoshalam kardihamishe matalebet ,sherat, axat, KHAS boode…ba tamamie webloga fargh dashte…vasam kheyli jaleban…jaleb, khas, ajib ,ghashang…moafagh bashiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
4 نوامبر 2008 در 9:38 ب.ظ.
زهرا
چرا؟
5 نوامبر 2008 در 8:32 ق.ظ.
الفی
سلام…محبت داری به بلاگ کوچولوی من .. مرسی از آهنگ هایی که برای دانلود میذاری…من گاهی josh groban رو دوست دارم…زیاد!
5 نوامبر 2008 در 8:38 ق.ظ.
شادی تبعیدی
آره راست میگی بازی ام یه کم واقعی شد و اما نمیدونم چرا . اصلا شاید دیگه شرم کنم و تا مدتی اون ورا پیدام نشه:(راستی ی ی هادی ی ایه زمی ی ی نی به امید دوستاره ای ی شدن من :))
5 نوامبر 2008 در 8:40 ق.ظ.
شادی تبعیدی
یه شاخه نیلوفر قضیه شو نفهمیدم
5 نوامبر 2008 در 9:05 ق.ظ.
مینا(قاب من)
لذت بردم از شعر و پی نوشت ها هم !من روی پله های تو راه میرومتو روی من پل خواهی زدهر دو ،راه عبور همیم!ما از هم عبور میکنیمو در نهایت پل به پله تبدیل میشودو من به تو!و ممنون از حضورت .
5 نوامبر 2008 در 10:16 ق.ظ.
سیامک احمدی
ممنونم که اومدید و نظر دادید
5 نوامبر 2008 در 12:53 ب.ظ.
شادی تبعیدی
ستاره ها شوخی بوداما مرسی خورده فرمایش کردم نه؟بات شاخه نی لو فر م روشن شدم الان من
5 نوامبر 2008 در 1:36 ب.ظ.
محمد
باغ البالو رو كه سيما 4 پخش كرده بود و شما ديده بودي من نديدمراستش به ندرت تلويزيون مي بينممگه يوونتوسي بارسلوني استقلالي چيزي بازي داشته باشه !سلام
5 نوامبر 2008 در 2:31 ب.ظ.
سامان
زندگی نفرت انگیز است ،آن را بر نمی تابم ،مگر آنکه این توان را در خود ایجاد کنم که سالی یک شب در دور دست ترین نقطه محل زندگی ام از مخلوط بوی سیگار برگ ، قهوه تلخ و تنهایی ، لذت ببرم .
5 نوامبر 2008 در 2:32 ب.ظ.
لااوبالی
هنوز مزمزه اش می کنم ،تو در من ،با طعم خیس شهوت ،بی تابت می شوم ،طبیعت آغوش تو برای یک یوز پلنگ وحشی زیباترین جولانگاه است . . . . .
5 نوامبر 2008 در 3:10 ب.ظ.
سامان
زمانی با Michael Cretu زندگی می کردم . . .انیگما . . .لینکت کردم .
5 نوامبر 2008 در 4:04 ب.ظ.
شاباحی خانوم
برای دانلود کجاشو فشار بدم؟ من که سواد شما ها را ندارم
5 نوامبر 2008 در 4:54 ب.ظ.
چای داغ
با این عکسا که میذاری تو شرکت نمیشه اومد بهت سر زد
5 نوامبر 2008 در 7:01 ب.ظ.
جیغ بنفش
چه عکس فاین آرتی … البته با دست کاری های تو خیلی قشنگ شده … پله و پل …. ؟ یه » ه » تفاوتشونه تا رسیدن !خوندم که آلبوم یه شاخه نیلوفر لینک دانلودش از رو اینترنت برداشته شد ! البته خودم اصلا سرچ نکردم که ببینم راست بوده یا نه … دلیلشم حمایت طرفداران از محسن چاووشی بوده که اولین آلبومش خوب به فروش برسه !خوش به حالش ….
5 نوامبر 2008 در 7:04 ب.ظ.
جیغ بنفش
پس از تایید شد بالاخره ؟!به جمع ممیزی ها خوش آمدی !احتمالا وبلاگت از دست بلاگفا در رفته … چون نه واسه این پستت منو تو به روز شده ها خبر کرد نه واسه پست قبلی خوبه من با معرفتم و هر از گاهی سر می زنم اگر نه که نمیفهمیدم آپی …تو هم وقتی میای مینویسی برام نمیدونم باید از نظرت بفهمم که آپ هم کردی یا نه !
5 نوامبر 2008 در 9:49 ب.ظ.
بردیا
و باز درود بر پارسی گوی گرامیدر کامنتی در مورد موسیقی سخن گفته اید…خب من هیچ تحصیلات آکادمیکی در هیچ هنری ندارمولی موسیقی را «به جسارت واژه» آماتور کار کردم. خواهرم مادرم پیانو می زد و استاد و مدرس ویلن در ارکستر سمفونیک بود . از کودکی نواختن حسی موسیقی را تجربه کردم و بعدها از روی نت. این وجه تمایزی بود بر کسانی که موسیقی که عنوان بیان عواطف به صورت ارتعاش صدا ، را طوطی وار آموخته بودند.روزی بر سر دو راهی بودم که از بین علاقه های شدید شخصی ام کدام را بر گزینم . یعنی «فیزیک » و «موسیقی»…خب نتوانستم نسبت به فیزیک بی تفاوت باشم و آن را برگزیدم ولی نمی دانستم که می توانم این دو را با هم کنار هم داشته باشم.بعد از «فیزیک کوانتوم» از بندر مارسی به تورنتو رفتم تا بورس تحصیلی «فلسفه» را ادامه دهم بعد از چند ماه مرا به دلایل واهی به استفنفورد منتقل کردند فلسفه تمام شد ولی من هنوز نا تمام ….بعد از شرکت در چند مقاله و کنفرانس در دانشگاه های آمریکا و اظهار نظر متفاوت نسبت به چیزهای که امروزه حقایق نامیده می شوند مرا دیوانه خواندند و مدتی بعد برچسب » بیمار اسکیزوفرنی» به من چسباندند. مجال ماندن نبود کالیفرنیا را رها کرده به ایران برگشتم. اینجا وضعیت بسیار نابسامان است اما نه به اندازه ای که در تصور من بود.معتقدم گوش ما لیاقت زیادی دارد پس نباید هر موزیک نامی را به آن تحمیل کرد. اگر چهار رکن اصلی موسیقی «ووکال» ، » ملودی» ، «لایریک» و «کامپاز» باشد ، سیاوش قمیشی تنها موسیقیدان پاپ ایرانی است که همه این چهار تا را باهم یکجا دارد .در مورد اشخاصی که ذکر کردید همگی را می شناسم و لازم به توضیح می دانم :چاوشی از نظرم خوب است ولی زحمت دلیلی بر کیفیت نیست!در این شکی نیست که سیاوش در قطعات ماورایی خود از اریک کلاپتون الهام گرفته ولی انتخاب اول و آخر من از «پاپ «تا «هارد راک» بی شک » نوام روبرتو» و » ژان میشل ژار» استچرا که روبرتو 1.سیاسی نبود 2. دنبال شهرت نبود 3. افکاری رئالیسمی داشت. ملاک انتخاب موزیکی که گوش می کنم فقط یک عامل است : » رئالیسم در همزیسیتی Theosophy «پاینده باشی دوست من.
5 نوامبر 2008 در 10:15 ب.ظ.
بردیا
راستی از کارلوس سانتانا موزیک «Let It Shine» را بسیار دوست دارم و «اریک کلاپتون» را فقط موزیکهایی که در مستی خوانده را دوست دارم!! و این نکته منحصر به فرد اریک است که وقتی الکل مصرف می کند بسیار عالی می شود…به خصوص توانمندی اش در نوازندگی آکاردئون تحسین می کنم.ولی این برایم بسیار محرز و آشکار است که » بی بی کینگ » جدا از اینکه مهارت بیشتری در بداعت دارد انسانی آراسته تر است.جالب است بدانی یکی از تز های من که باعث دیوانه خواندنم شد نوعی ساخت موسیقی با شمی فلسفی بود که این موضوع را فقط استاد » اکتاویو پاز» در دیداری که با وی در کالیفرنیا داشتم خوب فهمید و در ظاهر قبول کرد ولی حرکات متناقضی داشت که این را فاجعه می دانست.در پشتیبانی از عرائضم در کامنتهای اخیر به این جمله از «کنفسیوس» بسنده میکنم:آموختن بدون اندیشیدن رنج بیهوده است»بدرود.
6 نوامبر 2008 در 12:20 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
بعضی وقتا یه جمله خیلی راحت تر حرف دلت رو میزنه تا یه دیوان شعر نه؟
6 نوامبر 2008 در 8:54 ق.ظ.
لیلا
پل ، پله شد …گاه هم اما نه نمی شود / پله ها شکسته می شود …
6 نوامبر 2008 در 9:09 ق.ظ.
سامان
شرط می بندم که وقتی نوشته آخر زمان رو می نوشتی در حال گوش دادن یه موسیقی سرشار از بیس بودی، و شرط می بندم که هیچ یک از خطوط این نوشته رو خودت هم نفهمیدی، شاید تنها جملاتی بی ربط که در اثر جو گیر شدن موسیقی بیس زاییده شده ان . اینگونه نوشتن ارزشی نداره، چه اینکه حتی هیچ ملودی ادبی خاصی نیز در اون به چشم نمی خوره، نوشتن در هجوم بیس و تکان دادن سر ؟(ببخشید که انقدر تند نقد کردم)(( ترانه آخر زمان ))ترانه آخر زمان زاییده یک ترانه سرشار از بیس نبود و نخواهد بود و با هر بار خواندن خود به چیزی فرا تر از آن چیزی که نوشته بودم رسیدم و اگر می خواستم ادامه بدهم به راحتی چندین صفحه می شد ولی به دلیل ترانه بودن آن که فکر نمی کنم نیازی به تعریف ترانه باشد به همین بسنده کردم ولی تمامی جملات آنرا هنوز هم حس می کنم و به آنها اعتقاد دارم چون اقرار می کنم که هنگام نوشتن در خیلی از موارد در حالت عادی نیستم و نخواهم بود . ترانه یک ترانه است و ادبیات خاص خود را دارد ولی در مورد سایر نوشته ها و یا اصطلاح شعرها ، من دنبال ذهنیت افراد نسبت به نوشته خود هستم ولی کمتر کسی پیدا شد که حتی به ذهنیت من هم نزدیک شود و شما هم نخواهی شد چون تفکرات فراوان است و ذهنیت ها متفاوت . ترانه آخر زمان پس از ترجمه به انگلیسی و آهنگ سازی به زودی توسط یک دوست به سبک راک الترناتیو خوانده خواهد و امیداورم و خیلی دوست دارم اگر روزی همچنین ترانه ای از سمت و سوی گروهی مثل پینک فلوید ، کوئین ، تولز و ادبیات خاصی چون جیم موریسون نشئت گرفته بود آنها را تحسین نکنید و به بی معنا بودن آنها در سایتشان اشاره کنید که الیته من در حد کوچکترین شعر آنها هم نیستم و نخواهم بود . ترانه ترانه است . سایر نوشته ها بالفعل خاصیت اروتیک و هستی گرائی را نیز دارد که من از آنها لذت می برم الیته دوست خوبی دارم دراینجا که هیمشه به من می گوید برای اروتیک نویسی باید باز هم بخوانی ولی باز هم می نویسم و فرصتی هم پیش بیاید حتما می خوانم . من با نقد هیچ وقت موافق نبودم جون یه دیوانه هم می تواند چیزی بنویسد و به راحتی می توان آنرا قاب کرد و به دیوار زد ولی مسلما کسی از آن انتظاری نخواهد داشت . ولی از تو ممنونم آقای سامان عزیز ((اینجا زمین است ، چه بی ربط چه با ربط )) هادی
6 نوامبر 2008 در 9:11 ق.ظ.
سامان
تنها با برخی از ملودی های انیگمای وبلاگت حال کردم اما نوشته هات رو اصلا درک نمی کنم، و حس می کنم خودت هم اونها رو نمی فهمی .لطفا اگر پاسخی داری در زیر همین کامنت بنویس تا ببینم .سلام آقای سامان عزیز فکر می کنم در وبلاگ خود شما و یکی از دوستان شما بود که نوشتم ((خوشحالم که در محیط هنوز جسارت وجود دارد )) برای نقد و یا یه اصطلاح کامنتی که گذاشتی سپاسگذارم واقعا عرض می کنم . و اما … بیشتر دوستان 1 سال گذشته من در اینجا خیلی خوب می دانند که آیات زمینی از قانون خود پیروی می کند و تحت تاثیر ادبیات خاصی و هیچگونه اصولی قرار نمی گیرد چون در اصل من چیزی از ادبیات ، شعر و ….نمی دانم و فقط خوانده ام و ترجیح می دهم فعلان هم ندانم به دلایل شخصی ولی طی 27 و یا بهتر بگویم 28 سال عمر خودم فقط خواندم . ولی مطمئنا نوشته ها و به اصطلاح شعرهای من و موزیکهای وبلاگ که برای دوستان گذاشته می شود الزامی نیست که کسی انها رو دوست داشته باشد و یا قبول داشته باشد ولی مطمئنا نوشته ها رو خود قبول دارم و تمام کلمات و ذرات آن را با تمام وجود حس می کنم .شاید شروع و اتمام یک شعر تحت تاثیر یک موسیقی فیلم و یا کتاب باشد ولی بارها خوانده می شود و نوشته می شود و در نهایت در اینجا قرار می گیرد . این رو هم بگویم تنهای دفاع من از نوشتن است نه القای حسی خاص در نوشته های خودم . موسیقی که خود باید از خود دفاع کند که خواهد کرد …
6 نوامبر 2008 در 12:49 ب.ظ.
شوکا
همه به این بازی دعوتند. نگران نباش .
6 نوامبر 2008 در 1:27 ب.ظ.
نی پرست
درود بر هادی عزیزپل که پله شود یا پله که پل شود… تفاوتی نمیکند تا زمانیکه تصمیم نگرفتی باشی می خواهی بالا بروی یا بیایی پایین! به قول خودت صعود و نزول!پیش نیاز سختی دارد ! «جهت یابی» و اینکه تفاوت بالا و پایین را بدانیم…….!راستی، نمیدانم چرا! اما انتظارم از نظرت برای پست آخرم بیشتر بود……! بیخیال!پاینده ایراننی پرست
6 نوامبر 2008 در 2:31 ب.ظ.
IMMORTAL
چه عکسی پسر…. خیلی توپ بوددپس 28ابان میام تو که صدات درنمی یاد اپ می کنیمن به روزم
6 نوامبر 2008 در 4:07 ب.ظ.
م ری م
جالب می نویسیشیوه ات رو دوست دارم نه چندان خبری ندارمگاهی میاد سر می زنهیه بار گفت می نویسهاما نه واسه اینجانمی دونممنم نگرانشم من در گذشته در جریانم در صدای نفس هایش که دلم برایش تنگ شده
6 نوامبر 2008 در 4:32 ب.ظ.
زیبا
سلام من امدم و گذشته را به نسیم ذهن سپردم بعداز یه قرن ………..اپم
6 نوامبر 2008 در 5:26 ب.ظ.
فردینا
6 نوامبر 2008 در 5:34 ب.ظ.
قلم فرانسه
خوشم میاد برا پستات برنامه داری. . . ( آیکون بابا برنامه )آقا شاگرد هم قبول می کنید؟
6 نوامبر 2008 در 6:28 ب.ظ.
آبديس
نگاه سنگين تو باراني اسيديست…= دوست داشتم.خوشحال ميشم وبلاگ بنده رو هم ميهمان نظراتتون بفرمايين.مي خواهم فاحشه بشوم.
6 نوامبر 2008 در 8:23 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
یه دنیا ممنونم از محبت و لطفی که دارید راستی سایت موسسه زیست محیطیمونم راه افتاد مدیرت سایت با منه تو لینکام گذاشتم دوست داشتید سر بزنید اولین لینکمه
6 نوامبر 2008 در 9:48 ب.ظ.
gol nassrin
salam hadimibini ke miyam
6 نوامبر 2008 در 11:04 ب.ظ.
سامان
ممنون هادی عزیز که جواب دادی . خوشحالم که نقد رو هر چقدر هم تند باشه پاسخ میدی . حالا که من رو مطمئن کردی که نوشته ها از درونت جوشیده و درک کاملی از اونا داری خوشحال میشم که این رابطه نوشتاری که قطعا برای هر دو جذاب و مفیده ادامه داشته باشه ، اگه مایل بودی خوشحال میشم در باره این ترانه ، یعنی ترانه آخر زمان ، تا جایی که بشه توضیح بدی . . .اهدافش ، معنای اون و . . . ( البته به قول خودت شاید سخت باشه درک درونیات تو از طریق دیگران )در ضمن من رو ببخش ، اگه نقدم تند بود . ولی من وقتی یه وبلاگ که به نظرم با ارزش باشه می بینم به خاطر احترام به نویسنده اش هم که شده با دقت می خونم و با دقت نظر میدم . من بدم میاد که بیام تو یه وبلاگ و از جملاتی مثل «قشنگ بود» ، «چه وبلاگ زیبایی» و . . . استفاده کنم . ممنون .
6 نوامبر 2008 در 11:39 ب.ظ.
فرزاد
سلام دوست عزیزمرسی که به وب حقیر من سر میزنید و نظرات ارزشمند خودتون رو می گذاریدمن هم قبول دارم پست قبلی بهتر شده بوداما باور نمی کنید!!!!! کارفرما از سایه هایی که روی زمین و ساختمان افتاده بوداز کار من انتقاد کرد!!!!!دید معمارها یا گرافیک کارها با بقیه افراد خیلی فرق می کنه!!!!!!معمار باشید
7 نوامبر 2008 در 1:06 ق.ظ.
زن وحشی
چرا به من خبر ندادی بروزی
7 نوامبر 2008 در 1:55 ق.ظ.
زهرا/ترافیک
شاخه نیلوفر سر قبر میاریم.دمپایی پاره پای میت میکنیم.آهنگ میدزدیم.کتک میزنیم.
7 نوامبر 2008 در 1:56 ق.ظ.
زهرا/ترافیک
با همین پله ها هم به ملاقات خدا میتوان رفت؟
7 نوامبر 2008 در 9:38 ق.ظ.
Hardcore Liberal In Hell
آپيم…
7 نوامبر 2008 در 12:00 ب.ظ.
شیرین / بوس ماهی
کلمه پیدا نمی کنم برای آنچه از این نوشته گرفتم !کلمه گم کرده امحسی است …..به کلمات نمیتوان ام اعتماد کنم
7 نوامبر 2008 در 2:42 ب.ظ.
بردیا
بادرودی دیگرکامنتی در این صفحه دیدم که قدری آشفته شدم….هادی عزیز جسارتا در پاسخ به دوست شما شکی نیست که موسیقی همان شعر است ، شعر اصوات و فرکانس های صدا که در نهایت به رقصیدن پرده گوش ختم می شود!!و موسیقی زاییده شعر است … خود شعر است….چگونه می توان قبول کرد موسیقی و شعر جزئی لاینفک هستند؟به نظرم ، «ترانه آخر زمان» به دلیل نگارش خاصی که دارد و رعایت همه قوانین صعود و فرود ، هارمونی عجیبی را در ذهن خواننده ایجاد می کندحدس می زنم هادی جان در سراییدن شعر مذکور بسیار تحت تاثیر شعر های » فدریکو گارسیا لورکا » به خصوص آنهایی که در خلال جنگ های داخلی اسپانیا سروده بود قرار گرفته ….. شاید هم تلفیق موزیکی راک و متال روی او بی تاثیر نبوده!!بدرود.
7 نوامبر 2008 در 3:13 ب.ظ.
زهرا
خواهش میکنم.
7 نوامبر 2008 در 3:18 ب.ظ.
زیبا
ولی زن پرستش دارد مرد رو باید زن بگوید .. معنی این جمله چیه ؟! و چرا ……….یهو عصبانی شدی ……..گویا
7 نوامبر 2008 در 4:58 ب.ظ.
خاکستری
هر از گاهی به شما سر می زنم ، لذت می بروم و می روم پل پله شده را تماشا کردمو در آخر سلام !
7 نوامبر 2008 در 7:02 ب.ظ.
babak
shaer mige damet garmsathe karo bala bordykarhaye taro tamizy gozashty akhare zaman chize radify boodnegah pol pele shod axhaye radif musighye ghavyeival to kedar jaryane naboodanam hastyva dar jaryan bash ke man khodet va shearato doost daramupimmibinimetbye
7 نوامبر 2008 در 7:30 ب.ظ.
زهرا
آخر زمان رو منم ضبط کردم! البته هم با یه آهنگ ِ دیگه، همه با یه نوع دیگه ای از خوندن! همینطوری. چون خوشم اومد ازش!
7 نوامبر 2008 در 9:53 ب.ظ.
زهرا
بیشتر برای اطلاع دادن بود تا انتشار! برای دل ِ خودم. میفرستم برات. حتما.
7 نوامبر 2008 در 11:26 ب.ظ.
سید رسول اسلامی
سلام… برای اولین قدم به منظره زیبای وبلاگت گذاشتم… اما خیلی سروده بودی پلی که را پله شد برای دلی که دَلِه شد…تو را به خنده (این موسیقی زیبای زندگی) دعوت می کنم…
7 نوامبر 2008 در 11:39 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
8 نوامبر 2008 در 12:47 ق.ظ.
سید رسول اسلامی
سلام.. از حضور توی جمله روزانه ممنون…
8 نوامبر 2008 در 9:36 ق.ظ.
هارمونی
چقدر خواننده دارین… خیلی عالیه…. به من هم سر بزنید به روز شدم موفق باشید
8 نوامبر 2008 در 10:24 ق.ظ.
همکنون...
پل پله می شود؟ چطور؟ همکنون…
8 نوامبر 2008 در 12:39 ب.ظ.
صبا(برهنگی های من)
ممنون هادی جاندانلودشون کردماگه اجازه بدی نظر باشه برای وقتی که بدون دغدغه گوش دادم
8 نوامبر 2008 در 1:25 ب.ظ.
شیوا
با درودسپاس از آمدنت بدرود تا درودی دیگر
8 نوامبر 2008 در 2:00 ب.ظ.
نسیمه
ســـــــــــــــــــــــــــلام دوست عزیز . شعر تازه گزاشتیم منتظر حضور گرم شما هستم
8 نوامبر 2008 در 3:09 ب.ظ.
پریما
پل یا پله چه فرقی می کند؟فقط باعث به حرکت درآوردن کسی می شود.چه صعودی چه نزولی.
8 نوامبر 2008 در 10:33 ب.ظ.
ساهاک
کشیدگی …کشیدگی مبرم ….زنی که خود را ……
9 نوامبر 2008 در 12:41 ق.ظ.
ابراهیم خانوم
نمی دونم این شعرُ باید فهمید یا نباید …سخت بود …
9 نوامبر 2008 در 1:38 ق.ظ.
زهرا
نه! یعنی راسته که توقیف شده! این آخریه؟! :(سلام…
9 نوامبر 2008 در 8:41 ق.ظ.
چای داغ
دفعه ی قبل به پ.ن 5 دقت نکرده بودم چه آن تایم
9 نوامبر 2008 در 10:04 ق.ظ.
الناز
به روزم هادی جان!
9 نوامبر 2008 در 11:52 ق.ظ.
ساهاک
دست من بدون تشویق هم می نویسد … این ذات من است …عدل باید 28 بیاد که تو بنویسی پسر جان؟؟؟؟
9 نوامبر 2008 در 2:48 ب.ظ.
سپیده(صدای خاموش
سلام عزیزم…ببخشید کم سر میزنم….اپم دوست خوب….
9 نوامبر 2008 در 3:08 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
9 نوامبر 2008 در 6:31 ب.ظ.
سلام همسایه های5
سلام دوست عزیز.با شعری جدید از خودم آپم و منتظر نقد و نظر شما.با تشکر
9 نوامبر 2008 در 8:33 ب.ظ.
مریمی
چه خوب بود
9 نوامبر 2008 در 9:34 ب.ظ.
مرتضی خسروی
با دو طرح به روزم. و چشم براه نقد و نظر سازنده ات دوست خوبم.
9 نوامبر 2008 در 11:44 ب.ظ.
جوکر
دیگه حتا یک سوسک هم نیست که با هم معاشرت کنیم/ریتم زندگی ام را گم کرده ام/خوابم نمی برد/اشتهایم کور شده/ با پست جدید آپم
10 نوامبر 2008 در 12:29 ق.ظ.
مریم
سلام ممنون از خوشامد گوییخوشامد شما به موقع بود اما ببخشید که تشکر ما دیر شدشعرات می تونه قوی تر باشن چون استعدادش رو داری
10 نوامبر 2008 در 7:42 ق.ظ.
سحر
سلام دوست من خداییش اگه بگم فهمیدم چی نوشتی و منظورت چی بود . خیلی دروغ گفتم . فکر کنم یه مقدار قاطی پاطی کرده باشی . شربت ابلیمو بخور . شوخی کردم به دل نگیر . هر کسی بیانی داره دیگه . شنونده باید باهوش باشه که نیست . موفق باشی
10 نوامبر 2008 در 10:41 ق.ظ.
بردیا
درودی بی پایانهادی جان دلم برایت تنگ شده بود به دیدارت آمدم ….می دانم از اینکه گفتی همیشه بیام و سر بزنم حتی بدون دعوت پشیمانی!!راستی تو در پایتختی حالا که من فرسنگها از آن دورم …چه بد…بگو تا کی هستیمی خواهم وقتی برگشتم به دیدارم بیایی
10 نوامبر 2008 در 10:49 ق.ظ.
محسن
,والا منم یادم نیست هادی جانتوی نوشته های قدیمیم پیداش کردم
10 نوامبر 2008 در 1:52 ب.ظ.
حمیده
ممنون..
10 نوامبر 2008 در 8:18 ب.ظ.
ابراهیم خانوم
ممنون که باز هم وبلاگم رو خوندید و نظر دادید.فقط اینکه نفهمیدم » در این شک یک ساله سرگردان است » یعنی چی ؟!
10 نوامبر 2008 در 10:55 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
بیا منو بخون!
10 نوامبر 2008 در 10:56 ب.ظ.
سپیده(صدای خاموش
مرسی اومدی
10 نوامبر 2008 در 11:25 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
11 نوامبر 2008 در 5:54 ق.ظ.
زیبا
سلام مهربانمیدونم شما به این زودیها عصبانی نمیشی موفق باشی هنوزم عاشق خدا و موسیقی هستی؟[گل]
11 نوامبر 2008 در 8:36 ق.ظ.
سامان
آپم دوست وبلاگی من . . .
11 نوامبر 2008 در 1:15 ب.ظ.
سارا
روزی که تو آمدی به دنیا عریان◊◊◊ جمعی به تو خندان و تو بودی گریان کاری بکن ای دوست که وقت رفتن◊◊◊جمعی به تو گریان و تو باشی خندانسلام دوست عزيزم اميدوارم خوب خوب خوب باشيدمن اومدم با …
11 نوامبر 2008 در 1:58 ب.ظ.
ارتش سایه ها
قرار است با كساني دمخور شوم كه تيراندازان خوبي اند. مثل همین » گله خوکها «…پيوندهاي وبلاگم.گفتم كه قرار است به مرام سابقم برگردم. مثل » سارق » … مثل مقدساتم.یا ما همه بازیگران یک فیلم صامتیم…انگار…..این حرفهای جدیدمه…از جنس گذشته
11 نوامبر 2008 در 4:03 ب.ظ.
IMMORTAL
با نظرت موافقمهرطور خوندم متوجه نشدم می شه منظورتو از خط اخر کامنتت بگی! ممنون می شم
11 نوامبر 2008 در 6:50 ب.ظ.
همکنون...
به روزم مطمئن باش این پیام برای بقیه هم کپی پیست خواهد شد . چاره ای نیست همکنون…
11 نوامبر 2008 در 7:26 ب.ظ.
جوکر
1964 /سرجیو لئونه/به خاطر یک مشت دلاربا پست جدید آپیم
11 نوامبر 2008 در 9:46 ب.ظ.
خاکستر
سلامببینید و لذت ببریدو لبخند بزنید:http://i34.tinypic.com/10r4tbk.jpg
12 نوامبر 2008 در 1:37 ق.ظ.
شادی تبعیدی
مرسی شییییار !توضیحات : این کلمات اشاره دارد به شخص بسیارShareکننده
12 نوامبر 2008 در 3:44 ق.ظ.
مینا
همین امروز که سه تا پدربزرگ ۱۰۰ ساله، بارمانده ی جنگ جهانی اول رو می ذارن رو ویلچر با حلقه های گل دور شهر می گردونن…همین امروز که دختر سیزده ساله بعد از پنج سال زندگی تو بیمارستان رئیس بیمارستان رو می کشه دادگاه که اینا دارن این زندگی عذاب آور رو به من تحمیل می کنن…که داد می زنه می خوام با قدرت بمیرم، نه زیر تیغ جراحی «I want to die in dignity» …که دادگاه بیمارستان رو مقصر می شناسه و به دختر حق مرگ میده…
12 نوامبر 2008 در 12:33 ب.ظ.
سارا محدث
زیر باران ها می شود ذوب شد/ نمی شود؟روز خوشنقطه
12 نوامبر 2008 در 3:40 ب.ظ.
شاباجی خانوم
ای هادی هادی هادی.
12 نوامبر 2008 در 9:46 ب.ظ.
س گ
این عکس خودته اون گوشه؟
12 نوامبر 2008 در 11:32 ب.ظ.
لیدا خانوم تصویرگر
لذت می برم از وبلاگت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت
13 نوامبر 2008 در 9:45 ق.ظ.
برچسب
بیا برقصیم و صدای کفشهایمان را بدزدیم
13 نوامبر 2008 در 1:47 ب.ظ.
س گ
می گم بازیگر می شدیخیلی بت می یومد…کمونی؟
13 نوامبر 2008 در 3:23 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
13 نوامبر 2008 در 7:43 ب.ظ.
زهرا/ترافيك
هر جا پل و پله ميبينم يادت ميكنم.
13 نوامبر 2008 در 8:41 ب.ظ.
شیوا
با درودسپاس از آمدنهایتانهر آغازی زیباستبه پایان نیندیشیم که همین آغاز زیباستپیوندتان زدیمبه روزم بهروز باشیدبدرود تا درودی دیگر
13 نوامبر 2008 در 9:23 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
5 روزه دیگه می شه 28 آبانخبر داری؟
13 نوامبر 2008 در 10:11 ب.ظ.
سگ
اها…خ د ا ر و شکر
13 نوامبر 2008 در 10:50 ب.ظ.
خلود
سلام,پله را به پل التصاق می کنم.هنوز روی پله ها ست که بالا می روم…پله ترقی بسوی پل موفقیت ت مستدام باد
14 نوامبر 2008 در 6:40 ق.ظ.
زیبا
سلام هادی مهربان خوبی؟ احتمالا خواب خواب باشی تا ساعت 11برعکس من که 5 صبح بیدارم اپم رو بیا بخون و فقط یه گل نذار بیشتر ولخرجی کن شاد باشی
14 نوامبر 2008 در 6:42 ق.ظ.
زیبا
لینکت کردم تا به افکار خودم احترام بگذارم ادم میتونه سالهای سال با ادمای مثل خودش حرف بزنه ولی ارتباط هر چند مجازی با ادمایی که 180 درجه با ادم فرق دارن هنره
14 نوامبر 2008 در 9:18 ق.ظ.
سمیه
به گمانم که خود منم که تغيیر کرده ام ؛ اين ساده ترين راه حل است و همچنين ناخوشايندترين ، ولي بالاخره بايد تصديق کنم که من در معرض اين دگرگونيهاي ناگهاني هستم . چيزي که هست من خيلي به ندرت فکر مي کنم ، بنابراين انبوهي از مسخهاي کوچک بي آن که ملتفتشان باشم درونم انباشته مي شود و بعد ، روزي از روزها،يک انقلاب درست و حسابي اتفاق مي افتد . اين همان است که به زندگيم جنبه ناهموار و ناهمسازي را داده است
14 نوامبر 2008 در 11:47 ق.ظ.
س گ
می گم شما انقدر پر محتوا نظر می ذاری…خسته نشی…!؟قبول داری!!!!!!!!!؟
14 نوامبر 2008 در 1:03 ب.ظ.
شهاب
14 نوامبر 2008 در 4:32 ب.ظ.
همکنون...
مطمئنا دنیا به سرعت در حال تبدیل شدن به یک اتفاق فوق العاده تکراری است.این پیام برای شما Copy/paste شده است و فاقد ارزش دیگریست آپم همکنون…
14 نوامبر 2008 در 5:50 ب.ظ.
خلود
سلام,دیوار موش دارد, موش هم گوش دارد…
14 نوامبر 2008 در 7:11 ب.ظ.
مهدیه
در یه جمله خیلی با حال بود به منم سر بزن قربونت مهدیه
14 نوامبر 2008 در 8:08 ب.ظ.
IMMORTAL
اپم رفیق
15 نوامبر 2008 در 2:39 ق.ظ.
شادی تبعیدی
شنیدم من همه جار و تسخیر کردم خودم خبر ندارم .کلاغا خبر دادن بیا بخندیم رفی ق !
15 نوامبر 2008 در 2:56 ق.ظ.
شادی تبعیدی
الان تو خوبی؟؟؟ببخش همش تخ30 ره مرتضی بوده اگه بلایی سرت اومده باشهالبته منم تصمیم دارم که خودمو نبخشم اگه بلا یی سرت اومده باشه.
15 نوامبر 2008 در 9:25 ق.ظ.
محمد
سلامدندان درد مرتفع شد ان شاءالله ؟
15 نوامبر 2008 در 11:56 ق.ظ.
س گ
……همین که بیای /بخونی / کافیه….یه خورده تند رفتمممنون دوست من.
15 نوامبر 2008 در 1:53 ب.ظ.
محمد
gloomy Sunday رو يكي از دوستان بهم داده ببينم هنوز فرصت نكردممي بينم به زودي حتما
15 نوامبر 2008 در 1:59 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
منتظرم زود 3 روز دیگه بشه تا آپ کنی
15 نوامبر 2008 در 5:08 ب.ظ.
سیندرلا
16 نوامبر 2008 در 12:01 ق.ظ.
همایون بیگلری
هادی جان سلام . 2 روز مانده به 28 آبان . تقویم من حیف که مال 1111 است وگر نه بی هیچ برو برگردی تقدیم می کردم خدمت شما . دستتان روشن . همایون
16 نوامبر 2008 در 4:53 ق.ظ.
فقیر
هوسلام ببخشید دیر به دیر سر میزنمراستش چیزی حالیم نشد!مغم دچار ج…شده!
16 نوامبر 2008 در 12:46 ب.ظ.
شیوا
با درودو زندگی را دوست بداریم اگر چه سرشار از دروغ استبه روزم بهروز باشی بدرود تا درودی دیگر
16 نوامبر 2008 در 12:52 ب.ظ.
الناز
خبری از پست جدید نیست؟باز هم قصه ی همان پله… پله….
16 نوامبر 2008 در 1:01 ب.ظ.
س گ
……. .
16 نوامبر 2008 در 1:53 ب.ظ.
محمد
شما نسبت به اون داستانك من خيلي لطف داشتي دارم وسوسه مي شم يه بار ديگه امتحان كنم!
16 نوامبر 2008 در 4:15 ب.ظ.
ترمه
رفته بودم مسافرت درسیبرم بخونم چون درس های اینجا هم روی هم تلنبار شده
16 نوامبر 2008 در 10:10 ب.ظ.
مرتضی خسروی
انتخاب برترین وبلاگ خودمانی :»)بیا دوست من تا بهترین رو انتخاب کرده و ازش تشکر کنیم…البت خودمونی.
16 نوامبر 2008 در 10:19 ب.ظ.
جوکر
نفس های آخر جوکر با پدر خوانده با پست یکی مانده به آخر آپیمhttp://www.thejoker.blogfa.com/
17 نوامبر 2008 در 12:39 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
یادم مونده یک روز تا بیست و هشتم
17 نوامبر 2008 در 3:04 ق.ظ.
شادی تبعیدی
مرسی ازتتو دوست فرهیخته من هستی
17 نوامبر 2008 در 11:02 ق.ظ.
شیوا
با درودسپاس از لطفتان …و افسانه اش همیشه جاودان استبدرود تا درودی دیگر
17 نوامبر 2008 در 11:51 ق.ظ.
شهر من ایلام
سلام خسته نباشیدوب بسیار زیبایی دارید وقت کردی یه سری هم به من بزنموفق باشی
17 نوامبر 2008 در 1:56 ب.ظ.
محمد
موسيقي كلاسيك رو دوست دارمنمي دونم اينو در جواب كدوم كامنت دارم ميگم!
17 نوامبر 2008 در 1:59 ب.ظ.
حمیده
سلام دوستم امروز آپ کردم بیا نظر بده منتظرم هستم دیرنکنی ها .
17 نوامبر 2008 در 4:56 ب.ظ.
فرزاد
سلام دوست عزیز…ما با یک پروژه جدید آپیممنتظر شما هستممعمار باشید.
17 نوامبر 2008 در 5:12 ب.ظ.
مهر
……با دیوانه های در بغل به ناکجا اگر بپرم!
17 نوامبر 2008 در 7:44 ب.ظ.
مهر
مهرت فزون و شعرت فروزان !……می آیم باز!
17 نوامبر 2008 در 7:56 ب.ظ.
علی
من عاشق عکس شدم و نوع چنشش ………آپم
17 نوامبر 2008 در 8:10 ب.ظ.
زن وحشی
پس چرا تو وبلاگ دوستان بروز شدی ولی اپ نیستی
17 نوامبر 2008 در 8:20 ب.ظ.
خاکستر
گول خوردمخیال کردم آپ کردی
17 نوامبر 2008 در 8:32 ب.ظ.
قلم فرانسه
پاک شد آیا؟
17 نوامبر 2008 در 9:00 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
پس کو آپ جدید؟
17 نوامبر 2008 در 9:24 ب.ظ.
حسن
پست یک سالگیت چی شد پس؟!
17 نوامبر 2008 در 9:37 ب.ظ.
فرزاد
سلام هادی جانممنون از لطف…روی شیشه ها تا یه حدود کمی کار کردم. در مورد طراحی های منطقه ما قبول دارم که همه به صورت تیپ کار میشهوقتی که 2 تا عمرانی به جای معمار تو اداره ها خط می کشن نمی شه توقع بیشترداشت(خودشون می گن دستمون واسه طراحی تنگه)از آسمونه خوشت نیومده!!!دلیل استفاده من از این آسمون بیشتر کسب تجربه در موقع بنر گرفتنه.آخه وقتی که بنر می گیریم رنگش تا یه حدودی تیره تر میشهچشم در انتخاب ویوها بیشتر دقت میکنم.اما در نظر بگیر من واسه آدمهای معمولی کار میکنم نه معمار.چند پست قبلی که کار کرده بودم شما لزش تعریف کردیداما آقایون انتقاد کردند….بیخیالدرمورد قیمت:بستگی داره چند طبقه باشهواسه چه ادارهای باشهبستگی داره چه قدر ریزه کاری داشته باشه…من معمولا آدم قانعی هستم بین 100000 تا500000قابل شما نداره(البته هنوز که به ما پولی ندادند)معمار باشید.
17 نوامبر 2008 در 11:37 ب.ظ.
مریمی
صد و هفتاد و هشتم!
17 نوامبر 2008 در 11:39 ب.ظ.
مریمی
یا حتی بیشتر! حواسم نبود نظراتت تاییدیهداستان اینه که دیدم اسمت تو آپی هاس، گفتم بیام اول شم. دیدم خیر 177 تا کامنت داری. خب منم 178 م شدم و 179م
17 نوامبر 2008 در 11:40 ب.ظ.
مریمی
شعرتو قبلا خوندماز اوناییه که نمیشه در موردش هیچی گف
18 نوامبر 2008 در 12:14 ق.ظ.
مثل هیچ کس
دلتنگی دائم ما ا ز پله هاست…؟ یا … پل ها؟اجازۀ لینک می خواستم
25 نوامبر 2008 در 9:46 ب.ظ.
ش-احمدی
سلام دوست خوبم شاید خواهر برادریم. خوشالم بهم سر زدین
10 دسامبر 2008 در 2:23 ب.ظ.
شهاب عبداللهی
هادی جان ممنون از نظرت.ما شاگرد شما هستیم.