ای کاش
می شد
تمام ساعتهای چوبی دنیا را سوزاند
تو را سوزاند
من را سوزاند
زمان را سر برید !
اما
سوزاند
شاید بشود با حرارتش
زندگی ای
از جنس امروز را گرم کرد
و
من
حریص
هنوز
عاشق کربن ام
Bob Seeger – Turn The Page دانلود
Seal – Crazy دانلود
………………………………………….
پ ن یکم )
بعد از شش سال دوباره شدم ، محصل .
نه ! محصولی وکیوم شده از شش سال قبل و آماده تشریح در دانشگاه ، وصله جذاب تری است برای من .
انسانهای حالا ، واقعا متفاوت شده اند با آنچه من تصور میکردم وچقدر دور شده اند انگاری .
بعد از سالی بوقی باید عکس بگیرم ، طراحی کنم
و دوباره یاد بگیرم برای انسانها ، چطور قفسی طراحی کنم که در آن با آسایش زندگی کنند .
و هنوز در گلویم می ماند به اساتیدی که چند سالی بیشتر با من تفاوت سنی ندارند بگویم
کلمه قفس ، هنوز روی معماری سنگینی می کند .
بله ! قرار است دوباره و دوباره معماری بخوانم با گرایش طراحی قفس .
پ ن دوم )
به دلایلی که در بالا اعلام شد ، حدفاصل پستهای اینجا به دلایل مشغله و بهانه های درسی از
چهار انگشت بیشتر می شود و اگر به پنج انگشت رسید بنده را معاف کنید در غیر این صورت
کماکان هستم .
67 دیدگاه
Comments feed for this article
21 فوریه 2009 در 2:23 ق.ظ.
امین آزاد
21 فوریه 2009 در 2:31 ق.ظ.
بگذار همین بمانم
ساعت های چوبی را بسوزانیم با فلزی ها چی کنیم؟ عیار بالا تر رود گرما افزون نمی شود…سر بریدن زمان برای سوزاند کافی نیست…باید لحظه لحظه داغ شد… آتش این چوب ها برای کربن هم کافی نیست… اکسیژن باشهم دم دمکی آتش را جان می بخشدهم تو را رهایی میدهد.
21 فوریه 2009 در 2:32 ق.ظ.
بیژن
دوم!می شود …می شود تنها مردچند روز پیش شاهدش بودیم …اما این زندگی گرم بشو نیست که نیستقبولی و ادامه تحصیلت رو تبریک می گم و امیدوارمتمامی تحولات زندگیت در مسیر موفقیت هر چه بیشتر باشه
21 فوریه 2009 در 2:34 ق.ظ.
بوی خوش زن
سلام…خوبی هادی جان؟محصل؟ ارشد؟
21 فوریه 2009 در 2:52 ق.ظ.
حسن
خونه ای طراحی کن که توش ساعت های چوبی داشته باشه. و ساعت های چوبی خودشون اتوماتیک بعد از مدتی آتیش بگیرن و بسوزن. که اگه احیانا زندگی توی اون خونه گرم نبود با اون آتیش گرم بشه. اگر هم گرم بود داغ بشه. انسان واقعی همیشه محصله. حتی دشمن هاش.
21 فوریه 2009 در 2:55 ق.ظ.
امین آزاد
ای کاش میشد….زیباستراستی تبریک میگم ارشد رو
21 فوریه 2009 در 7:55 ق.ظ.
شوكا
كاشكي مي شد . بعضي مواقع لازمه .
21 فوریه 2009 در 10:10 ق.ظ.
همکنون...
هنوز؟منم آپم همکنون…
21 فوریه 2009 در 10:48 ق.ظ.
حمیده
کاش می شد زمان را سر برید… واقعا موافقم!
21 فوریه 2009 در 11:11 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
مبارکه دانشگاه
21 فوریه 2009 در 11:38 ق.ظ.
زن بیقرار
ای کاش میشد زمان و هر چه ساعت را در بعضی شرایط متوقف کرد هادی
21 فوریه 2009 در 11:50 ق.ظ.
سمیه
یک بازی جدید برای ادامه این زندگی لعنتی…خوبه دقیقا کاری که من دارم انجام میدم!
21 فوریه 2009 در 12:26 ب.ظ.
شهرزاد
سلامبه روزم با مقاله ی » کهن گرایی (آرکاییسم)درآثارمحمود دولت آبادی» و منتظر حضور ونظرارزشمندتان.شاد باشی و سرافراز
21 فوریه 2009 در 12:34 ب.ظ.
من
دیدی امیدم رو پیدا کردم.الکی من اینجا نمیومدم.اینجا یه حسی میداشت.اون حس همین بود.تو هم بلدی بکشی.طراحی کنی.من دوست دارم هنر و هنری ها رو.بگذار طراحی کنی.مهم نیست که قفسی میشه برای انسان ها.میدونی اصلا آدما میرن کلی پول میدن که قفس بخرن.بذار تو هم طراحشون باشی.خوشا به حالت.http://n-faryar.blogfa.com/آپم.
21 فوریه 2009 در 12:46 ب.ظ.
زهرا
دلم میخواهد همه چیز آتش بگیرد…اصلا بنشنیم و ثانیه ها را دانه دانه آتش بزنیم…بعد با خاکسترشان دنیایی بسازیم… شاید هم باید قلعه ای بسازیم با دیوارهای بلند از جنس ِ آتش و یک سر در ِ بزرگ بالای قلعه که روی آن نوشته شده: جنس ِ امروزی نداریم! ..دلم میخواهد همه را بسوزانیم جز نگاهت را که گیر میکند به چشمهای من و «وحشی»وار غلت میخورد روی عنبیهام…..بیا همه چیز را بسوزانیم و زندگی ِ کنیم…
21 فوریه 2009 در 1:09 ب.ظ.
کوچه نادری
روزگار خوش و شیرین دانشجویی خوش آمدیو من «توی حریص» را به عطر امین و الدوله و بوی خوش شاه پسند دعوت می کنم.
21 فوریه 2009 در 1:13 ب.ظ.
من و من
حالا که قراره تو قفس زندگی کینم لطفا به زیباترین حالت ممکن قفس مرا بسازید! شاید جایگزین ازادی از دست رفته ام باشد!
21 فوریه 2009 در 1:26 ب.ظ.
سارا
نه ! این سرما را پایانی نیست … بسیار ممنون .( شرمنده به خاطر دیروز که یکهو رفتم ! اعتبار کارتهاهایِ اینترنتمان بی شرمانه اندک اند ! )
21 فوریه 2009 در 1:38 ب.ظ.
صراحی
مطمئن بودم که رشته ات معماری است . نظم این جا این رو فریاد می زند
21 فوریه 2009 در 2:50 ب.ظ.
آبدیس
سلام.ای کاشمی شدزمان را سر برید
21 فوریه 2009 در 5:56 ب.ظ.
سیاوش
و سر های بریده را سوزاند ….مرسیقار قار
21 فوریه 2009 در 8:07 ب.ظ.
قلم فرانسه
من خوب بلدم بسوزانم! پایه خواستی، من!!
21 فوریه 2009 در 8:10 ب.ظ.
محسن
هادی جان معماری میخونی؟بابا همرشته ایم که!
21 فوریه 2009 در 9:26 ب.ظ.
الهام
سوزاند!سوزاند!سوزاند!کاش…پاینده باشی
21 فوریه 2009 در 11:40 ب.ظ.
نسترن
تبریک میگم.تبرررریک
22 فوریه 2009 در 12:37 ق.ظ.
سپید مثل برف ...
ممنون
22 فوریه 2009 در 2:33 ق.ظ.
بوی خوش زن
ولی هادی جان من فقط روایت یا نقل قول کردم…نه تایید نه تقبیح
22 فوریه 2009 در 10:07 ق.ظ.
همکنون...
راستش کرین را نشناختم .همکنون…
22 فوریه 2009 در 12:24 ب.ظ.
...
چه نفس پر از کربنی دارد این متن وشاید بی ربط با هوس سیگار کشیدن من.
22 فوریه 2009 در 12:57 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
22 فوریه 2009 در 2:01 ب.ظ.
شاباجی خانوم
ای محصل . شاگرد مدرسه ای/ ای همکلاسی / یار دبستانی من: شعرت خوب بود. من که اصلا از شعر سر در نمیارم دارم اینو میگم/ جای حرف برام نگذاشتی
22 فوریه 2009 در 2:06 ب.ظ.
حسن
اون آهنگ «لیت گودبای» که مال «پوئتز آف لاو» بود رو پنج شیش سال قبل وقتی بازی «مکس پین» رو تموم کردم آخرش گذاشت. معرکه بود. چند سال پیش بود که از اینترنت دانلودش کرده بودم. نوستالژیک بود برام.هیچ کدوم از آهنگ هایی که توی سایت «ساپلود» آپلود کردی دانلود نمیشن. انگار که حذف شدن.
22 فوریه 2009 در 4:28 ب.ظ.
سمیرا
بد از فوت پدر بزرگم این اولین خبر خوبی بود که تو وبلاگت خوندم و واقعا خوشحال شدم برات .. یادم میاد یه کم قبل ها میگفتی که قراره به خیلی جاها برسی به خیلی هدف ها و این نقطه شروعشه . و چه خوب می شود همین بهانه های درسی باعث شه کمی از اون خستگی ها رو به در کنی و هر شب بخندی مث همان شب البته نبرای خستگی ها نبرای مشکلات ، برای موفقیت هات امیدوارم موفقیت ها افزون تر بشه . حتما یه سر ایتالیا و فرانسه هم بری . البته به محض فرود هواپیما دوباره پرواز کنی برگردی ایران خدا هم طراح خوبییه / یه قفسی طراحی کرد واسه بابا جونم که یه عمر راحت بخوابه
22 فوریه 2009 در 8:51 ب.ظ.
سانتا
رفتن به این روزهای مکتب خانه هایمان نمیدانم تبریک دارد یا تـ…چقدر خط ها این جا منحنی انداز منحنی های رو به پائین صفحه وبلاگتا سبیل و ابرو های شدیدن رو به پائینتانالبته نگاهتون رو به بالاست
22 فوریه 2009 در 10:13 ب.ظ.
قاب من(مینا درعلی)
ناخداعروسان دریایی …منتظرم
22 فوریه 2009 در 10:31 ب.ظ.
حسین
سلام من لینک شما را در یکی از بهترین وبلاگها دیدم (سالهای بلند من بی تو) از اون جا که ستاره خانوم با بهترین وبلاگ ها تبادل لینک می کنه گفتم بیا ببینم که این وبلاگ باحال که ستاره خانوم باهاش تبادل لینک کرده کیه که به وبلاگ شما رسیدممیخواستم بپرسم این وبلاگ مورد تایید وبلاگ نمونه با من تبادل لینک می کنهپس یادت نره تو این روز ها که من تبادل لینک می کنم, اگر خواستی با من تبادل لینک کن باشه آخه بهش نیاز دارمپس من منتظر گل روی شما هستمنظر یادت نره باشه
22 فوریه 2009 در 10:47 ب.ظ.
زن موزون
همه چیز باید سوزانده شود تا به سبز برسیم ….گاهگاهی با جملات می سوزانیم …. باید متولد می شدم تا می آمدی …………….
23 فوریه 2009 در 12:43 ق.ظ.
ستاره***
زیباست/بله ای کاش میشد
23 فوریه 2009 در 2:27 ق.ظ.
شیدا
چه جای دلی ایه این وبلاگت. خوشحالم که پیداش کردم همه چیر هست. شعر، موسیقی ، عکس و یک دنیا صفا
23 فوریه 2009 در 9:10 ق.ظ.
سیزیف
این قفس هایی که شما طراحی می کنیاز «حلقه» بازوهایی که به دور خودمون می پیچیم تنگ تر نیست ….
23 فوریه 2009 در 5:41 ب.ظ.
مینادرعلی
شعر های من اکثرآ جوششی هستند و نه کوششی.با حرف تو کاملآ موافقم و برا ی رسیدن به این مهم باید این کلافگی پیچیده ی درون من از بین بره.قطعآ این میل به ابهام و نه ایهام یگ ضعفه و نه حسن !ممنون از تو.
23 فوریه 2009 در 6:05 ب.ظ.
سورنا
ای کاش می شد سوختوگرما را به خانه برد…درود. شعر خیلی خوبی بود…ممنونبدرود
23 فوریه 2009 در 10:46 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
اگه برای قفست آجر خواستی رو من حساب کن!
23 فوریه 2009 در 10:47 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
معماری قلم بخون. با جمله هات قفس بساز ،نه برای خودت برای اونی که میخواد خودشو حبس نفطه ها بکنه.
23 فوریه 2009 در 11:25 ب.ظ.
امین آزاد
تو را نگاه نخواهم کردزودتر دور شو
23 فوریه 2009 در 11:31 ب.ظ.
وحشــــىــــىـــــی
حالا سر مارو نبری بعد بوقی که اومدیم اینجا
23 فوریه 2009 در 11:35 ب.ظ.
لاله
با اين اوصاف؛ موفق باشيد…
24 فوریه 2009 در 1:10 ق.ظ.
سارا محدث
گاهی سادگی و زیبایی شاید هم صداقت یک اثر توامان آدمی را به جایی می رساند که برای چند دقیقه ای بطور مطلق منجمد شود… این شعر چنین بلایی بر سر من بی سر آوردهادی نازنین/ مرسی از آنچه گفتی رفیقتحصیل نکنیم چه کنیم؟! سر آدمی گرم باد!!!!!!با آرزوی خوش ترین ها برایتبامداد خوشنقطه
24 فوریه 2009 در 6:19 ق.ظ.
ارغوان
آره هادی جان شدی…از حق نگذریم من هم…نقطه چرا؟شدم…انگار دلیلت موجهِ …تبریک منو بپذیر…تا آخر موفقیت راه هست…ولی رفتن شرط است…خوش به حالت که همچنان در تلاشی…این آهنگ همان سبک بلوز معروفه؟!دارمش…قربانت عزیزم…
24 فوریه 2009 در 10:38 ق.ظ.
همکنون...
منم آپم همکنون…
24 فوریه 2009 در 10:54 ق.ظ.
وحشــــىــــىـــــی
پس حالا که سرمون رونمیبری بگم زنداداشم بیاد سئوالاشو درمورد معماری ازت بپرسه [آیکون سو استفاده و دخترخاله]
24 فوریه 2009 در 11:31 ق.ظ.
بوی خوش زن
ضمنا من واسش تاییدی نگذاشتم آل برده دروغگو میگه پس از تایید………اینشم درس کن دردت به تیشنیم
24 فوریه 2009 در 1:17 ب.ظ.
شیوا
با درودسپاس از لطفتاننوشته زیباییست کاش سوختنمان معنی می داد !!!مانا باشیبدرود تا درودی دیگر
24 فوریه 2009 در 2:38 ب.ظ.
محسن
سلام هادی جانخیلی…( از نوع غلام و چاکرو از این حرفا)
24 فوریه 2009 در 3:00 ب.ظ.
ترمه
عرض سلامی و اعلام وجودیشادی باشی هادی جان
24 فوریه 2009 در 7:54 ب.ظ.
روان پریش
25 فوریه 2009 در 12:01 ق.ظ.
جوکر
سوزاندن….. جراتش نیست
25 فوریه 2009 در 9:16 ق.ظ.
مسی
ممنون از حضورتون
25 فوریه 2009 در 11:45 ق.ظ.
لیدا خانوم تصویرگر
افتتاحیه نمایشگاه تصویرسازی دنیای عجیبمجددا از شما دعوت می کنم که روز شنبه 10 اسفندساعت 4 تا 7 رو با ما در گالری 1 فرهنگسرای ارسباران بگذرونین ……نشانی: خیابان شریعتی، خیابان جلفا، خیابان ارسبارانتلفن: ۲۲۸۷۲۸۱۸ – ۲۲۸۷۲۸۱۹ – ۲۲۸۷۲۸۲۰
25 فوریه 2009 در 11:55 ق.ظ.
زیبا
سلام
25 فوریه 2009 در 4:40 ب.ظ.
من
از تون توضیح بیشتر خواستم درباره کامتونممنون میشم.
25 فوریه 2009 در 5:51 ب.ظ.
کاغذ کاربن
عاشق کربنی؟کارینـــــی؟کــــــا؟ک؟فدای هوای صفای نمای چشای نانازت!
25 فوریه 2009 در 6:57 ب.ظ.
سیاوش - سبک مرده
کاش یکی بود یکی نبوداول قصه ها نبود….و راه نرفته بدتر از گناه نخواست نبود.حیف که آیات زمینی در ذهن من نانوشته ای اند از جنس «سیب» زمینی!(این آخرش تلمیح داشت!)
25 فوریه 2009 در 7:06 ب.ظ.
سورنا
کمی بیش از کمی خسته امرفیق!
25 فوریه 2009 در 8:00 ب.ظ.
زرد
سلامتبریک بابت دوباره دانشجو شدن و ممنون بابت موسیقی هایی که در وبلاگت قرار دادی. لذت بردم.
26 فوریه 2009 در 6:31 ب.ظ.
Diapason
این بار در مورد فساد نوشتم
2 مارس 2009 در 1:42 ق.ظ.
ریمیا
یکی دیگه از شاهکارهای سالوادر دالی من عاشق کاراش و سبکشم…گرچه درک کردن شاهکارهاش کار هر کسی نیست ولی خوب…