آهـــــــــای
میدانی دلم به حال
تمام مادران «دههی سی» که از درون پوسیدهاند
میسوزد
/ ؟
با توام !
میدانی دلِ تمامی آنها بیابان زده است ؟
معنای استخوان پوسیده
و
ابعاد آغوش را به خاطر بسپار !
دو شاخه گل بیاور
سپید
قرمز
یکی تقدیم به مادر
دیگری برای
بیابان
John Lennon – Mother دانلود
Era – Mother دانلود
Yann Tiersen – Mother دانلود
……………………………………………………………….
پ ن یکم )
تقدیم به مادرم که هنوز که هنوز است،
نفساش آرامش زندگی من است .
و تقدیم به مادرانی که هستند ولی نیستند .
پ ن دوم ) کاملا شخصی لطفا نخوانید
فراموش کرده بودم که هنوز می شود برای یک پست
از وبلاگ ساعتها اشک ریخت و نگاه کرد که در آن بیابان
چه می گذرد .
52 دیدگاه
Comments feed for this article
7 سپتامبر 2009 در 3:41 ق.ظ.
خاطره
7 سپتامبر 2009 در 6:47 ق.ظ.
داود49
سلام. زیبا بود آفرین بر شما
7 سپتامبر 2009 در 8:00 ق.ظ.
مینادرعلی
نمی دونم شاید چون من هم پوسیدگی درون دارم این پست بی نهایت متآثرم کرد.از این بخش هم خیلی خوشم آمد.میدانی دلِ تمامی آنها بیابان زده است ؟معنای استخوان پوسیدهوابعاد آغوش را به خاطر بسپار !دو شاخه گل بیاور………..اما من شخصی ات رو شخصآ خوندم.تو هم بلدی چه جور حس کنجکاوی رو تحریک کنی ها!!
7 سپتامبر 2009 در 9:07 ق.ظ.
کوچه نادری
انگار یک جایی در دلم بوی بیابانی را که گفتی احساس می کنم. انگار دلم بیابانی شده است…
7 سپتامبر 2009 در 9:45 ق.ظ.
هفت اقلیم
شب هنگام/ مادری چادرش را بر گور فرزندانش کشید/ صبح که شد گورستان بوی شیر می داد «بختیارعلی»-شاعر کردسلام .خدا کنه همیشه و همیشه و همیشه مادرت سلامت و خوش باشه تو هم زیر سایه اش باشی ./دومی هم که خصوصی بود ، نخوندمیا حق /.
7 سپتامبر 2009 در 9:57 ق.ظ.
لیلای قاصدک
مادر همیشه یک نفر نیست زن فقط نیست زن همیشه مادر نیست یک نفر فقط نیست.مادر حرف نمی زند دعا می کندمرام مرام مادر که آغوشش بی منت است.
7 سپتامبر 2009 در 11:00 ق.ظ.
minichert
میدونی آیات جون ، همه ی پستت یه طرف ، قسمت خصوصیش هم یه طرف دیگه !! راستی منظورت از مادران دهه 30 ، مادران متولد دهه ی 30 میباشد است ؟( سالهای 20 تا 30 ) راستی منظورم این بود که چرا شمارنده ی نظراتت بالا نمیره . مثلا 60 نفر نظر دادن اما زده 30 تا .
7 سپتامبر 2009 در 11:13 ق.ظ.
روان پریش
اینو برای خاوران نوشتی؟
7 سپتامبر 2009 در 11:35 ق.ظ.
آتنا
سلام…دوست بسیار بسیار عزیزم ممنونم که به من سر زدی…آسمان را گفتم می توانی آيا بهر يک لحظهء خيلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت ديگر گردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم…
7 سپتامبر 2009 در 12:27 ب.ظ.
ابوعطا
…
7 سپتامبر 2009 در 1:31 ب.ظ.
پری
گل سپید را به مادر بدهیم یا قرمز؟
7 سپتامبر 2009 در 2:10 ب.ظ.
ارتش سايه ها
داش هادي…خيلي مخلصيم…ما هم دلمون تنگه گذشتس…اما الان چند ماهي ست چند وقتي ست كه چيزي اتفاق افتاده كه ديگر بازگشت به گذشته رو ناممكن كرده ما محكوميم به اينكهبه آينده چشم بدوزيم و اميدوار باشيمپ.ن.1: يادمه توي فيلم زيباي » دره من چه سبز بود جان فورد » اين ديالوگ رو پدر پير فيلم كه دوره هاي مختلف اين دره رو ديده به بچه هاش مي گه: چيزي ازين دره رفته…كه ديگه بر نمي گردهپ.ن.2: در سليقه موسيقيايي شما كه شكي نيست اما من به مادرم دوست دارم آهنگ motherاز گروه جاودانه پينك فلويد رو تقديم كنمپ.ن.3: «Here I Am… On a Road Again «سبز باشي…اميدوار…خيلي مخلصيم/علي/ارتش سايه ها
7 سپتامبر 2009 در 2:56 ب.ظ.
سنتزی
دهه بیست شناسنامه مادر را پر کرده مادر ساده که اعتقادات ریشه دارش به نخ سیاه و سفید هم کشیده شده است و مرتب به او تاکید میکنم که به دانه های اشکم معتقدم اما او به دانه های تضبیح! غرورش اما ستودنی و من سعی میکنم هرنوبه که رخصت شد ظرف بشورم و دامن های باب سلیقه اش که به تن و قامت مادرانه اش بس می نشیند بخرم به دهه های گذشته همسفرش بشوم تا بر من بگوید راز موی سپیدش را و سعی میکنم دخترش باشم هرچند آثار جراحت روحم و زندگی شخص ام او را در بر میگیرد گا ه و بی گاه… بر دل مادرتان مکرر باد بارش باران بیابان زدا
7 سپتامبر 2009 در 3:58 ب.ظ.
سانتا
هرچند گل در بیابان بقائی نداردهرچند مادران دهه ی سی اگر ابعاد آغوش را هم فهمیدند عمقش را هنوز نفهمیده اندو هرچند با کلمات نمیتوان لذت هیچ نفس حبس در سینه ای را به کسی چشاند حتی مادران آینده ، مادران دهه ی شصتاما گل کار خودش را خوب بلد است… ما هم تقدیمش میکنیم هادی جان!
7 سپتامبر 2009 در 5:27 ب.ظ.
حدیث
مادران دهه ی 30, 40, …70 چه فرقی می کنه؟
7 سپتامبر 2009 در 7:03 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
7 سپتامبر 2009 در 7:18 ب.ظ.
سیاوش
قار
7 سپتامبر 2009 در 9:23 ب.ظ.
همکنون...
انرژی؟باز هم آپ همکنون…
7 سپتامبر 2009 در 9:38 ب.ظ.
آبدیس
سلام.این پست رو دوست داشتم.پ.ن یکم رو هم دوست داشتم.بیشتر از همه این ها مادرم رو دوست دارم.آهـــــــــایبا توام !میدانی دلم به حال…
7 سپتامبر 2009 در 10:50 ب.ظ.
شب شهر
بوسه بر دست مادرت بزن…چه موزیک های زیبایی برای دانلود گذاشتی از این گروه جان لنون را شنیده بودم و ارا را…اما…سومی را دانلود می کنم.(اسمش را درست نمی توانم تلفظ کنم!)سپاس از انتخابت مادر…تنها کسی که عاشقشم در زمین.
7 سپتامبر 2009 در 10:52 ب.ظ.
نسیم
همه مون از درون پوسیده ایم. حداقل من که این احساس را به شدت دارم
7 سپتامبر 2009 در 10:58 ب.ظ.
شبنم
دهه سی!دهه سی!دهه سی!فقط مادران نیستند،جنسیت را فراموش کن!همه ما که در شناسنامه هایمان تاریخ این دوره را به دوش می کشیم از درون پوسیده ایم…
8 سپتامبر 2009 در 12:05 ق.ظ.
امین آزاد
امیدوارم همیشه مهربونی و عشق و دستای گرم مادرتو داشته باشی
8 سپتامبر 2009 در 1:37 ق.ظ.
دوشیزه
باز قشنگ و ما هم کمی اشک ریختیم
8 سپتامبر 2009 در 1:40 ق.ظ.
سنتزی
بیا
8 سپتامبر 2009 در 8:32 ق.ظ.
سامان
از آن مادران دهه سی،کودکان دهه شصتی خلق شد که پیچیده ترین ها و ساده ترین ها، غمگین ترین ها و شاداب ترین ها، از خود باخته ترین ها و با اعتماد به نفس ترین ها را می توانی در آنها ببینی، آنچنان متفاوت و متضاد که گویی فاصله ای چند صد ساله میانشان است.از آن مادران ِ از درون پوسیده، امروز عجیب ترین نسل این سرزمین خلق شده است،من،تو…
8 سپتامبر 2009 در 8:35 ق.ظ.
سامان
همیشه عاشق موسیقی ERA بوده ام،همیشه.ممنون به خاطر گاه به گاه هدیه نواهای مسخ کننده ات…
8 سپتامبر 2009 در 4:02 ب.ظ.
كتي
براي مادرت!
8 سپتامبر 2009 در 6:41 ب.ظ.
minichert
همچنان میام کاملا شخصیه رو میخونم
8 سپتامبر 2009 در 9:41 ب.ظ.
ف ر ز
از دست ما هم کاری برنمیاد حتی! تحمل پوسیدگی از توانمون خارجه!
8 سپتامبر 2009 در 10:34 ب.ظ.
مرتضی خسروی
وبلاگ جدیدم…
8 سپتامبر 2009 در 10:42 ب.ظ.
پــ.ـــوریــــ.ــا مـــ.ـنــ.ــزه
مرسی بابت لینک!برای شما: برای تمام مادرها:
8 سپتامبر 2009 در 11:01 ب.ظ.
پریما
چطورری رفیق؟
8 سپتامبر 2009 در 11:39 ب.ظ.
شبنم(سونات مهتاب)
هذیان…
9 سپتامبر 2009 در 2:17 ق.ظ.
سورنا
خود را قربانی نسل هایی کردندکه سوختخاکستر شد…چی بگم..
9 سپتامبر 2009 در 9:23 ق.ظ.
سالومه
دلم خواست دوباره بخوانم این را هادی
9 سپتامبر 2009 در 12:00 ب.ظ.
minichert
بابا خیلی خوب بود . پیشزفت که کرده بودم درضمن تکنولوژی در جهت ضد حاله
9 سپتامبر 2009 در 1:45 ب.ظ.
ابوعطا
دل ما را از شور شما در سر هست زیااااااد
9 سپتامبر 2009 در 2:23 ب.ظ.
شیرین
آه که هیچ کدامدهه ی شصت نمی شوند …………………….ایمیلم را باز می کنم فیلتر است رو نظرات وب لاگ تو می زنم فیلتر است !چه اتفاقی افتاده …!
9 سپتامبر 2009 در 5:16 ب.ظ.
مهــــدي علـــــــــيزاده
سلام بر هادي عزيز حس کردم اين شعر را ، با تمام وجودم به روزم . حضور قدم هايتان را منتظرم
10 سپتامبر 2009 در 1:44 ق.ظ.
Alfo
برای خواهرها چیزی نداری؟
10 سپتامبر 2009 در 2:25 ق.ظ.
الهام
سلام هادی جان!نیمه شبی اشک های منم در آوردی… البته بیشتر به خاطر چشم چپم هست ها!!!این روزها مادرِ مادرِ مادرم مریض است… می شود مادربزرگ مادرم…و مادربزرگم آن قدر بی تاب است که دل من را آتیش می زند… باید این شعرت را برای مامان بخوانم!
10 سپتامبر 2009 در 2:27 ق.ظ.
الهام
10 سپتامبر 2009 در 11:02 ق.ظ.
نوا
پس اشک هم میریزی ****************************** پاهای خورشید به خواب رفته……
10 سپتامبر 2009 در 11:13 ق.ظ.
نیلوفر آبی
تقدیم به مادرانی که هستند ولی نیستند…ممنون دوست عزیز بسیار زیبا بود و غمگین
10 سپتامبر 2009 در 7:31 ب.ظ.
ساسان
سلام چطوریخوبی adsl گرفتی اخرقشنگ بود ممنون
11 سپتامبر 2009 در 1:27 ق.ظ.
)-:
YES
11 سپتامبر 2009 در 3:10 ق.ظ.
مارال
علمای ایرانشهر کجایید؟از پشت بام پایین بیاید.زمین کشور من بیشتر از آسمان ستاره دارد.ستاره های وطنم را به هم نشان دهید برای دیدن ماه آزادی تلاش کنید.کجایید؟دین و ایران امروز شما را می خواهد نه فردای پیروزی.حرف بزنید نه نه فقط حرف.فریاد بزنید.سکوت دون شان شماست
11 سپتامبر 2009 در 12:21 ب.ظ.
همکنون...
من آپم بیا همکنون…
11 سپتامبر 2009 در 1:58 ب.ظ.
دختر زمین
ممنون. لذت بردممادر من هم متولد دهه 30 هست
12 سپتامبر 2009 در 7:18 ب.ظ.
سمانه میر
مادران دهه های بعد هم…….مادریت را از یاد برده اندشاید.
13 سپتامبر 2009 در 1:20 ق.ظ.
babak
sharmande bala nashod nazar bezaramhnooz khodeto weblogeto doos daramdamet garm 2 ta poste akhareto khoondam ghashang boodanup kardi bem begoobye