Steve vai – Tender Surrender- live 2009 دانلود
…………………………………..
پ ن یکم )
راحت می توان به این نتیجه رسید که افرادی با درک و فهم بالای موسیقی
و گوش لیبرالی که درموسیقی دارند ، اگر نتوانند ساز بزنند در واقع با مرده
هیچ فرقی ندارند و گوش دادن به موسیقی چیزی جز عذاب برایشان نیست .
حالا آن موسیقی خواه گیتار باشد ، خواه کاخون و یا ریتم چهار انگشت روی میز .
من که شامل هیچ کدام از موارد فوق نمی شوم و جز یک گوش لیبرال و چند نت
در موسیقی چیزی نمی دانم ، کماکان حس مرده ای را دارم که با تمام انگشتانش
بی اختیار ساز می زند و حس وحال پیک و سیم و نت را دارد ، ولی کماکان ناتوان است .
گوش لیبرال تنها باعث تنوع در شنیدن نیست ، بلکه باعث می شود
بدانی برای چه چیز ، خواهی مرد .
مادرم ، همیشه به من می گوید به جای اینکه با صدای موسیقی مورد علاقه ات بی حس
می شوی و گریه می کنی ، بتوان ، بزن ،
دوباره ساز بخر ،
دوباره ساز بزن ،
دوباره و دوباره ، سازت را نفروش ، که بنشینی و برایش گریه کنی .
وقتی به خودم می آیم ، برای یک آهنگ بارها خواب کامل یک شب را از بین برده ام
و یا سر قراری دیر رسیده ام و با اینکه می دانم همه چیز موسیقی نیست، ولی هست .
ولی کماکان احساس ناتوانی ، رخنه عجیبی در ساز زدن من ایجاد می کند .
گویا به جای گوش لیبرال یک مغز لیبرال دارم که تکلیفش با تنه ی متحرک زیرش معلوم نیست .
شما تعادلی احساس می کنید ؟
پ ن دوم )
شما می دانید :
من به چیزی علاقه مندم ؟
برای آن دیوانه می شوم ؟
برای آن ساعتها وقت می گذارم و برای آن خواهم مرد ؟
سوالهای این پست را برای خود تکرار کنید و جوابش را تا پیر نشده اید ، برای خود پیدا کنید .
پ ن سوم )
شاید با احترام کامل ، تمام کامنتهای غیر مرتبط را حذف کنم .
28 دیدگاه
Comments feed for this article
12 اکتبر 2009 در 2:56 ب.ظ.
بهار
اگه پارادایمت مشخص بشه دیگه بقیه اش مهم نیست منم گوش لیبرال دارم با دست های مرده نمی دونم چرا ما داخل یه سنت نمی تونیم حرکت کنیم
12 اکتبر 2009 در 3:12 ب.ظ.
سیاوش
برزخ مقدمه ای است برای:1)بهشت2)جهنمبرزخ با علامت سوال وارد می شودبهشت با علامت تعجبو جهنم با نقطهبه نظرت کجا هست (ام/ی/د/یم/ید/اند)؟I doesn’t knowghaaرتکبیر
12 اکتبر 2009 در 3:21 ب.ظ.
هفت اقلیم
سلام قلقلک خوبیه …/تا بدن کی باشه
12 اکتبر 2009 در 3:30 ب.ظ.
صراحی
می دونی هادی جان از وقتی که ساز زدن رو یاد می گیری ،نوع علائق ات در مورد موسیقی عوض می شه . نمی گم که بهتر می شه ! یک جورهائی فرق می کنه . از یه موسیقی هائی خوشت میاد که قبلن نمی اومد و یا از بعضی چیزا بدت میاد که قبلن خوشت نمیومد .موافقم
12 اکتبر 2009 در 3:39 ب.ظ.
کوچه نادری
گرچه موسیقی شنوی خوبی هستم ولی بلد نیستم هر موسیقی را بشنومعاشق زیبائی ام. از بچه اش گرفته تا ریگ و برگ و باد و دوربین و شعر و موسیقی و پارچه رنگ رنگ. آب و کفش و عطر گرفته تا دل مهربان و مرد خوب و زن خوب و کتاب خوب. نگاه مهربان و گفتگوی بی غل و غش و … خسته شدی نه؟مهربون هادی ممنونم از خوبی هایت.لطف داری
12 اکتبر 2009 در 4:29 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
نوشتت منو یاد سنتورم انداخت که داره یه گوشه خاک میخوره و گیتاری که ازش خوشم نیومد و الان فقط یه مدل شده گوشه اتاق شاید یه سر به سنتورم زدمپس سنتور تو خیلی وقته داره گریه می کنم
12 اکتبر 2009 در 5:21 ب.ظ.
نسیم
یه کوچولو همت می خواد باور کن. یه ذره براش وقت بذار ببین تا کجاها که نمی بردت. پدرم همیشه می گه اونایی که ساز نمی زنن از درک یه لذت عظیم در زندگی محرومنخوشا به حال تو و خوشا به حال پدرت
12 اکتبر 2009 در 8:50 ب.ظ.
حدیث
اَه به این احساس نا توانی!!!که همیشه نسبت به کارایی که دلم می خواد و بلد نیستم و نمیرم یاد بگیرم دارم.نمی دونم موضع سر چیه! تنبلی نیست. انگار یه نیرو درون آدم نسبت به پیشرفت مقاومت میکنه.اوهوم
12 اکتبر 2009 در 11:06 ب.ظ.
امین آزاد
آره حتمانمیزارم تنها بمیریصبر کن با طناب اومدم برا نجاتهمون طنابی که سر و تهش رو باید به جای محکمی بستمن با طناب تو ، توی چاه نمی رم
12 اکتبر 2009 در 11:10 ب.ظ.
امین آزاد
دارم فکر میکنم واقعا به چی علاقه دارم و براش میمیرمجوابش شاید زیاد سخت نباشه برامآقا تکلیف کسی که موسقی دوست داره ولی نمیتونه انگشتاشو روو سیم گیتار برقصونه چیه؟رجوع شود به عنوان پست
12 اکتبر 2009 در 11:51 ب.ظ.
ستاره***
انگشت های لیبرال ….
13 اکتبر 2009 در 12:04 ق.ظ.
وحشــــىــــىـــــی
آقا من نمیدونم این کامنت بی ربطه یا باربط!فقط نمیدونم چه بلایی سر کامپوروتر من اومده که آهنگارو کامل دانلود نمیکنه! و بیشتر هم برای آهنگهایی که توو فورشرد آپلود شده این تیریپیه.. ویندوز هم عوض کردم خیلی افاقه نکرده فقط مثلا از 20 درصد رسیده به سی درصد!شما به دلیل نام ترسناکی که دارید جز استثناها و مورد عفو قرار میگیرید
13 اکتبر 2009 در 12:25 ق.ظ.
فاطمه
موسیقی روح آدمو کامل میکنهتازه خیلی وقتا هم روح به آدما می دهبراتون آرزوی موفقیت می کنم ساز زندگیتون همیشه کوک
13 اکتبر 2009 در 12:34 ق.ظ.
مانا
شاید بهتر باشه » گرترود » هرمان هسه رو بخونی .
13 اکتبر 2009 در 1:31 ق.ظ.
نگارش
آن قسمت «دیر رسیدن سر قرار» را بارها تجربه کرده ام اما باز هم ادامه داده ام..اگر در ترانه ی دلخواهم غرق شوم دیگر شده ام.. راه بازگشتی ندارم و نمی خواهم که داشته باشم..بارها خود را لعن و نفرین کرده ام که چرا ساز را در کنار آواز فرا نگرفتم تا لذتش صدچندان شود اما دریغ از وقت و مسئولیت های بی جایی که خود ایجادشان کرده ام.. مسئولیت هایی که آواز را نیز از یادم برده اند. شده ام نواری که هر از گاهی می خواند و هی تکرار می کند و تکرار می کند..این سوالات، حسرتی همیشگی را برایم تداعی می کنند..بغض کرده ام.. همیشه از ناتوانی ام برای یافتن پاسخی صریح، بغض کرده ام..
13 اکتبر 2009 در 10:16 ق.ظ.
هفت اقلیم
سلام . دم شما گرم . بابا منظورم به امثال خودمه . هر چند که ساز ما …
13 اکتبر 2009 در 10:20 ق.ظ.
هفت اقلیم
… داشتم به امید هایی که به زندگی بسته بودم فکر می کردم. آنکه از همه مهمتر به نظر میرسید و تاثیرگذارتر از بقیه بود این آرزو بود که شیوه ای برای نگاه به زندگی یابیم( و خواستمان این بود که بتوانیم با نوشتن، دیگران را نیز به این نگاه متقاعد کنیم ) که در آن، در عین حال که زندگی حرکت سنگین بالا و پایین خود را حفظ می کند اما همزمان بتواند، بدون تفاوت چشمگیری، چیزی محسوب شود که جز یک رویا و یا توده ای شناور بیش نیست.»کافکا»
13 اکتبر 2009 در 10:26 ق.ظ.
سامان
فهمیدن این مطلب که افرادی که تجربه عشق بازی با موسیقی و نواختن ساز را دارند، اگر نتوانند ساز بزنند در واقع با مرده هیچ فرقی ندارند و گوش دادن به موسیقی چیزی جز عذاب برایشان نیست، کار هر کسی نیست، اما تو باید این حس را بشناسی.نمی دانم این دوره های گذرای بی میلی ام به آنچه دوست دارم و گاه طولانی می شوند کی تمام می شوند، اصلا شاید وجودشان در زندگی ضروری ست! دو سه ماهی ست سازم از من گله دارد. سازم کوک هم باشد کیف من کوک نیست، دست وقتی به ساز می رود که دل به ساز برود، ولی دل و حس و حال من فعلا سرجایش نیست. گاهی به خانه که بر می گردم، از کنارش که رد می شوم انگشتم را رویش می کشم تا طرحی گذرا از خستگی را بر روی لایه نازک خاک نشسته بر رویش ترسیم کنم. همین.وقتی به چیزی علاقه مندی، وقتی دیوانه چیزی می شوی، خیلی بیشتر پیش می آید که از آن متنفر شوی، حوصله اش را نداشته باشی، عذاب روحی ات شود. اینجاست که معتقد می شوم که آدمی که به هیچ چیز علاقه ای ندارد، آدمی که بلد نیست دوست داشته باشد، بلد نیست برای چیزی دیوانه شود، آدمی که عین خر می ماند، شادترین و راحت ترین آدم دنیاست.با همه این ها، شک ندارم که تا پیر نشده ام روستاهای با چشم اندازهای ناب دامنه های آلپ، دیوار چین و طبیعت آفریقا را می بینم. تا آنچه را دوست دارم تجربه نکنم نمی میرم.دوست داشتنی هایم چقدر است؟ عمر من چقدر؟————————————————–پی نوشت: بی ربط بود یا با ربط گفتم. مگر نمیشود در قالب یک کامنت درد دل کرد؟می شود برادر می شود برادر می شود
13 اکتبر 2009 در 11:00 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
ای زلال چشمه سارم، بی تو خشکم، بی تو خارمبی تو یه رویای زخمی تن یک چوبه ی دارم وقتی سینه پر بغضه، وقتی بی تو بیقرارم تو بگو، بی تو چگونه، ننویسم، من نبارم
13 اکتبر 2009 در 8:17 ب.ظ.
فرزاد
سلام هادی جانمرسی که به من سر میزنی و نظرت رو میدی. در مورد کار قبلی آره ماشینه تورندرهای اولی از دستم در رفت اما رندر آخری رو جبران کردم.از این کار جدیدی که تو وبلاگم گذاشتم زیاد خوشم نمیادآخه این جز کارهای گذشتمهامروز یه نمای خیلی با حال طراحی کردم که خیلی خوشم میاد ازش به زودی میزارمش تو وبلاگ.معمار باشید.
13 اکتبر 2009 در 10:19 ب.ظ.
ابوعطا
آرامش با ساز زدن…
14 اکتبر 2009 در 7:12 ب.ظ.
همکنون...
اگه اشتباه نکنم میر جلالی باید باشه اسمش از بهترین شاگردان استاد شهناز دوستام پیشش میرفتن برای تکمیل کردن تار یه بار بهشون گفته بود نصف موسیقی سکوته ! تا عمر دارم زندگی میکنم با این جمله !
14 اکتبر 2009 در 9:03 ب.ظ.
مانا
در مورد پیشنهاد کتابم باید بگم که با توجه به حس و حال این پستت احساس کردم بخونیش ، بد نیست . در ضمن سلیقه ی موسیقی تقریبا مشابه ای داریم . 50 در صد اهنگایی که گذاشتی اهنگای مورد علاقه منم هست .
15 اکتبر 2009 در 3:21 ق.ظ.
صبا(برهنگی های من)
من که می ترسم برای این پستت کامنت بزارم چون می دونم آخرش با احترام کامل می فرستیش به زباله دان تاریخ … ولی خوب محض ادب یه سلام می دمو می گم من از موسیقی چیز زیادی نمی دونم خصوصا این که سلیقه م در انتخاب اهنگ با سلیقه تو فوق العاده متفاوته در حد زمین تا اسمون … خودتم اینو خوب می دونی!!!پس تا خودمونم مثل کامنتمون منهدم نکردی دَرریم …
15 اکتبر 2009 در 12:36 ب.ظ.
رابعه
با احترامات فائقه. در کمال احترام و با احترامامیدوارم بتونی ساز مورد علاقه ات رو پیدا کنی . بزنی و به جای فروشش بزنی بشکونیش که گریه ات کامله کامل بشه
15 اکتبر 2009 در 10:02 ب.ظ.
سیاوش
بروزم با یک رازقار
15 اکتبر 2009 در 10:51 ب.ظ.
سانتا
آن 5کاست موسیقی کلاسیک کار جهانشاه درخشانی/ با آن یک چیزهایی را شروع کردم. خیلی کیف میداد! حتمن شنیده ای شان! ربطی به سوالت نداشت اما یادش افتادم تو عجیب با موسیقی عجینی و لابد برای ساز زدن ساعتها وقت میگذاریگوش من خیلی برای موسیقی کلاسیک ساخته نشده است هر چند هنوز معتقدم کسی که کلاسیک را درک کند موسیقی دیگران نیز به راحتی هر چه تمام می فهمد رازهای در کلاسیک نهفته است که شامل یک تابلو نقاشی با هزاران تعبیر است و در مورد ساز زدن خیر فرصتی نیست کماکان
16 اکتبر 2009 در 1:30 ق.ظ.
کیجا
پستت منو به فکر وا داشتسال هاست که عاشق تارم انا هر بار خواستم شروع کنم نشد واقعا خواستم نشدالانم به جایی رسیدم یعنی با خودم لج کردم گفتم اگرم بشه نمی رم سراغشولی این عشق لعنتی رو نمی تونم کاریش کنمهمیشه صداشو گوش می دمولی فرق نظر من با تو اینه کهمن فکر نمی کنم یه آدم مردم فکر می کنم دارم با یه مرده حرف می زنمدوست داشتی پیش من بیا