دیشب قبل از خواب ، برای دهمین بار دنیا تمام شد و جمجمه ی من با همان موهای کم پشت و کوتاه به طرز هولناک و خنده آوری یک سایز بزرگ تر شده بود . با اطمینان می توانم فریاد بزنم که امشب در خواب دیگر کلاهی بر سر من نخواهد رفت .
درون خوابِ همان شب ، انسانها به اشکال متفاوتی تغییر یافته بودند و کسی با چشمانش می خندید و من را مسخره می کرد و دیگری با انگشت هائی کوچکش از عدد منفی 10 به صفر ، اعداد را تکرار و برای خود انجماد را معنی می کرد .خوب که گوش می کردی می گفت ،یخ ، منفی صفر ، آب منفی 10 و به همین منوال ادامه می داد و تمام موهایش برفک زده رو به آسمان بود .
زنان هم آنجا بودند ، با دستان خود کودک به دنیا می آوردند و در همان ابتدا آنها را طلائی رنگ می کردند و به کلاغها که بر روی دو پاه راه می رفتند تحویل میدادند و به جای آن چیزی شبیه نان می گرفتند . قبل از اینکه بخواهم آن نان را از دست یکی از زنان مزه مزه کنم همه دست تکان دادند و ناپدید شدند . همان کسی که با چشم به من می خندید زیر چشمی گفت : به این می گویند معامله پا یا پای . حس می کردم سرم کمی سنگین تر شده است و کسی دارد تمام تنم را به جلو و مغزم را به عقب می کشد . دقت که می کردی گل ها همه یک شکل بودند و فضای شبیه دود آنها را احاطه کرده بود .
نزدیک تر که شدم نه دودی بود و نه گلی ، همان فرد گفت به اینها می گویند سراب گل ، چند روز پیش اینجا باغچه ای از گل بود ، به آن می گفتند بهشت و خدا شبها کنار همین باغچه گلماهی می گرفت و برای گربه های صورتی کباب می کرد . گربه های صورتی را می شناسی ؟ من با تعجب دهانم را گرد کردم و قبل از اینکه بگویم نه ، همان آدم باز هم خندید و گفت می دانم نمی خواهد بگوئی و دور شد .
لاک پشت ها لاک نداشتند و راه رفتن آنها چیزی شبیه رقص بود و برایت چشم و ابرو بالا می انداختند و تغییر رنگ می دادند تا می خندیدی سبز می شدند و آرام فرار می کردند . گویا امشب هم کسی نیست تا درباره اینجا از آن سوال کرد.
کمی که گذشت و بدنم که تقریبا شکل یک پرانتز شده بود کمی آرام گرفت ، یک نفر نزدیک شد و یک کتاب به من داد و همان جا ایستاد . انگار منتظر انجام کاری از طرف من بود . صفحه اول آن کتاب نوشته بود انتخاب کنید و جمله بسازید :
زندگی – مرگ – بیماری – برزخ – انتهای کهکشان – ابتدای کهکشان – گربه های صورتی – خدای کهکشان راه نامرئی و چند کلمه که اصلا قابل خواندن نبود و در آخر نوشته بود با آنها جمله بسازید . بیشتر شبیه بازی بود و تا به آن پیک نگاه کردم عصبانی و رنگش سفید شد گویا باید زودتر جمله ام را می نوشتم .
نوشتم ، » زندگی همان مرگ است که درون آن گربه هایِ صورتیِ بیماری هستند که از ابتدای کهکشان به انتهای کهکشان می رقصند و برای خدای کهکشان راه نامرئی صدقه جمع می کنند «
پیک کمی جلو آمد و پرسید ، پس برزخ و بقیه چه شد ؟ گفتم ، برزخ و آنهائی را که نمی دانم در کلای گشاد من جا نمی شود .
Explosions In The Sky – Day Six دانلود
Kwoon – Ayron Norya دانلود
پ ن /
تمامیت این پست تقدیم به کسانی است که فکر می کنند زمین گرد است
یا چیزی شبیه بیضه باد کرده که گالیله به آن می گفت بیضی ./
زمین یک مکعب کاملا شیشه ای است با چند سوراخ نورانی به اسم ستاره /
23 دیدگاه
Comments feed for this article
10 اکتبر 2010 در 12:45 ق.ظ.
سیاوش
برای خواندن این متن پرانتز شدم
و تا حدی آکولاد
اما گربه های صورتی همه چیز را خورده بودند
جز سایه ها که نقطه بود و رد پاهای نامرئی
آه از نهاد جملات بلند می شد و نمی نشست
غبار محلی همه چیز را پوشانده بود
10 اکتبر 2010 در 2:06 ق.ظ.
آلفو
زمين گرد نيست
شكل توت فرنگيه!
10 اکتبر 2010 در 5:20 ق.ظ.
مهدی علیزاده
سلام
زمین گرده ها دی چون وقتی روش راه می ریم هی می خوریم زمین !
راستی تو دلت واسه ما تنگ نمیشه !!
10 اکتبر 2010 در 8:36 ق.ظ.
ستاره***
با آن چند کلمه که اصلا قابل خواندن نبود …می نویسم………
10 اکتبر 2010 در 2:30 ب.ظ.
سامان
به یاد کمدی الهی دانته افتادم …
Kwoon – Ayron Norya بی نظیر بود، چیزی مثل قدم زدن در فضای تهی کهکشان. و البته حرف نداره واسه یه Ending با نمایی از یک جاده که اتوموبیل به آرومی از دوربین که بر فراز جاده در حرکته فاصله می گیره …
ادامه بدم قاطی می کنم.
10 اکتبر 2010 در 2:32 ب.ظ.
سامان
جهان چیزی جز یک توهم بزرگ نیست…
10 اکتبر 2010 در 10:38 ب.ظ.
hesam
تو خودسوزی واژه ها/ تو سقط بی خون و درد جنینت/ تو همه زندگی یه درد ممتد تکرار میشه اونم خود زندگی لعنتی رفیق
11 اکتبر 2010 در 12:53 ق.ظ.
...
متنی که نوشتید عالی بود مخصوصا
وقتی لاک پشتها لاک ندارند
11 اکتبر 2010 در 10:27 ق.ظ.
نسيم
اين نوشته ات يك طرف آن تعريفت از زمين اما چيز ديگري بود. معركه
11 اکتبر 2010 در 12:53 ب.ظ.
آلما
زمین گرد بود تا قبل از اینکه گربه های صورتی بیمار بر روی آن برقصند و ما با خیال گرد بودن از ابتدا تا انتهای کهکشان را دور زدیم و مرگ و زندگی را تجربه کردیم و در بررخ گیر افتادیم و خدای کهکشان راه نامرئی فقط نظاره گر ما بود و به ما می خندید از اینکه ما نمی دانیم زمین یک مکعب کاملاً شیشه ای است با چند سوراخ نورانی به اسم ستاره
11 اکتبر 2010 در 10:46 ب.ظ.
رها
چه شبی چه دنیایی چه شکل خارق العاده ای برای زمین .
زمین یک انسان مسخ شده است که گاهی شبیه یه بختک در حال خفه کردنت هست .
گاهی هم شبیه یه پروانه که با بالهاش نوازشت می کنه .
13 اکتبر 2010 در 12:50 ق.ظ.
ن گ ا ر ش
تمام خوابت را راه رفتم.. موازی کهکشان، از ابتدا تا انتهای آن.. آنجا.. جایی که من ایستاده بودم، هیچ نبود.. فقط تو بودی و تصویری که از ذهنم می گذشت..
14 اکتبر 2010 در 9:46 ق.ظ.
نعیمه
خواب هامون هم آشفته است.
زمین مسطحه انتها هم نداره
برای همینه که هر چی می ری نمی رسی.
15 اکتبر 2010 در 11:12 ق.ظ.
عروسک سخنگو
مثل همیشه از خوندنت لذت بردم هادی
16 اکتبر 2010 در 2:51 ق.ظ.
bahar
تو که این قد خوب مینی مال های سوررئال می نویسی این پیام های بهداشتی اخلاقی به سبک سریال های ایرانی چیه اخرش اضافه می کنی
16 اکتبر 2010 در 8:52 ق.ظ.
هفت اقلیم
سلام . دلتنگت شده بودم . چه حس خاص و … » نمیشه توضیحش داد » . قلمت و فکرت مثل همیشه دوست داشتنی هس. غبطه میخورم . دوستت دارم هادی عزیز .
16 اکتبر 2010 در 7:21 ب.ظ.
قلب یخی
روزی چندین بار برزخ را تجربه می کنیم بدون آنکه خود متوجه بشیم ..
17 اکتبر 2010 در 5:00 ب.ظ.
Miss Ferii
i like it loud!
17 اکتبر 2010 در 8:48 ب.ظ.
شبنم
اوایل داستان یه جورایی یاد «مسخ» کافکا افتادم!
«یوگاناندا «نویسنده هندی در کتاب خود «زندگینامه ی یک یوگی» می گوید:»جهان چیزی نیست جز یک رویای ِ عینیت یافته و هر آنچه که ذهن شما قویا بدان باور دارد بی درنگ می اید و می گذرد.»
اینا رو گفتم که بگم می ترسم از خوابی که تعبیر شود! آنوقت نمی دانم با گربه های صورتی ِ بیمار چه کنم؟؟؟؟
18 اکتبر 2010 در 2:14 ق.ظ.
نئو
تشابهات جالب بود
ما همیشه بت سر میزنیم. از دستمون در رفت نظریدیم
18 اکتبر 2010 در 7:24 ق.ظ.
مریم
خیلی پر معنی بود.
پ ن هم دوست داشتنیست. واقعا زمین ما چه شکلیه؟
2 نوامبر 2010 در 3:35 ب.ظ.
می نا درعلی
هادی جان گم ات کرده بودم
کوتاه بود اما زیبا
دلم برات تنگ شده بود و همچنین برای نوشته هایت
24 فوریه 2012 در 5:24 ب.ظ.
شاباجی
آفرین آفرین