آنجا
نزدیک آن کوی
کناری
بغل کرده بود آن برزن را ،
آن مرد ،
آن زن را
خاک خورده بود
بکارت های بی دلیل شکافته
نه ، زیر کرسی بود
به گمانم
یا طاقچه
و کسی فال گُردو به دست
گل می فروخت
به مردک
تاس به دستِ ، تاس
سر چهار راه ، جنب روسپیگری
مرد
مردک تاس به دست
برای مادرک
جفت شش ریخت
و کف چرکین پاها بود که به آفتاب سلام کرد
همان که فال می فروخت
نه ، گُل می فروخت
نه، گردو
گَردی روی گِردی
گردنش نشست
به یاد آورد
شبی که
سکه های درون جیب همسایه
که شکوفه زده بود
آزارش می داد
پسرک را بغل کرده بود
تا
بوی عیدی را لمس کند
M.i.A – Paper planes دانلود
Sara Bareilles – love song دانلود
………………………
پ ن یکم ) تقدیم
این پست با احترام تقدیم به سارا محدث در وبلاگ » آبـهای درخشان »
بهترین دوستی که از او فراوان آموختهام ، بالاترین آروزها برای تو .
پ ن دوم ) من
برای نوشتن در اینجا خیلی خستهام و بیشتر برای تشکر از دوستان
اینجا هستم و تمام دلخوشی من این هست که می بینید .
پستهای که به دوستان هدیه می دهم ، تمام بضاعت من است .
پ ن سوم ) موسیقی
موسیقیها از آلبوم جایزه گِرَمی 2009 انتخاب شده است و همانطور
که آشنا به نظر میرسد موسیقی M.i.A یکی از موسیقیهای متن
فیلم میلیونر زاغه نشین است . تنوع ایجاد شده در موسیقی های این
وبلاگ تنها به دلیل آشنا شدن دوستان با سبکهای مختلف موسیقی
است البته برای اساتید موسیقی نه برای کسانی که گذرا موسیقی را
لمس میکنند و هیچ هوسی برای آن ندارند . و دیگر اینکه کمی فکر
کنند که چرا یک موسیقی جایزه ای به نام گِرَمی می گیرد .
85 دیدگاه
Comments feed for this article
11 مارس 2009 در 2:40 ب.ظ.
کتی
هادی فکر میکنم الان دیگر جنبه نداری من حرف بزنم میایم باز
11 مارس 2009 در 2:43 ب.ظ.
حسن
بکارت های «بی دلیل شکافته»«بکارت های بی دلیل»ِ شکافتهمنظورت کدومه؟!اینجا همه چیز عمدی ست تو هر طور راحتی بخوان یک نفس با مکس و یا ویرگول اختیار با خودته و مغزت من می دونم چی نوشتم
11 مارس 2009 در 3:09 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
سلامولی بوی عید را لمس نمی کنندمی دانم.
11 مارس 2009 در 3:14 ب.ظ.
آبدیس
سلام.شما یه وقتایی طوری شعر میگین که به نظر میاد شاعر یه مرد هوسبازه یه وقتایی هم طوری مینویسین که به نظر میاد شاعر مدافع سرسخت حقوق زنه گاهی وقتام طوری مینویسین که به نظر مییاد عاشقین گاهی وقتام به نظر میاد در حال تنبیه خودتونین و با وجدانتون درگیرین به وقتایی هم به نظر مییاد خیلی 4چوب دار مینویسین یه وقتایی به نظر مییاد خیلی بی4چوب مینویسین یه وقتایی مث فیلسوفا میشین یه وقتایی مثل عاشقا یه وقتایی خیلی متوقع یه وقتایی معذب یه وقتایی…بالاخره این که تو این یه وقتایی من سردرگم شدم.
11 مارس 2009 در 3:24 ب.ظ.
نسیم
عجیب غم داشت و عجیب دلم گرفت.عکس جدید هم مبارک
11 مارس 2009 در 3:25 ب.ظ.
بگذار همین بمانم
کاش آهنگ بوی عیدی فرهاد و می ذاشتین واسه دانلود.
11 مارس 2009 در 3:54 ب.ظ.
زن بیقرار
بسیار زیبا و اثر گذار بود هادی
11 مارس 2009 در 4:24 ب.ظ.
حمیده
قشنگ بود.. بیچاره کولی..
11 مارس 2009 در 5:55 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
اینم یک مدل از لمس کردن عید هستش دیگه…اما نوع درد اورش
11 مارس 2009 در 7:06 ب.ظ.
ستاره***
دانه های خاکی خندیدند روزهای بی سواد …
11 مارس 2009 در 7:22 ب.ظ.
صراحی
عجیب می نوازی ما را هادی جان با شعرهات و موسیقی هات
11 مارس 2009 در 7:29 ب.ظ.
بوی خوش زن
خیلی خوب..خیلی …………..بگذریم.گاهی وقتا آدم دلش می خواد هیچی نگه نکنه اون حس و حالو خراب کنه..دمت گرم رفیق..همین
11 مارس 2009 در 9:17 ب.ظ.
قلم فرانسه
هادی دوست داریم ( آیکون بوق و کف و از این حرفا )
11 مارس 2009 در 9:26 ب.ظ.
محسن
هادی جان از خستگی نگو که اینجارو و تو رو خیلی دوست داریمموفق باشی رفیق
11 مارس 2009 در 9:28 ب.ظ.
شهرزاد
اینا که گفتی یعنی می خوای جمع کنی بری؟
11 مارس 2009 در 9:56 ب.ظ.
شیرین / بوس ماهی
هادیآقای هادی بی بضاعتی ات هم پر از ثروت استهم کلمات توهم این دوستان هادی صدایت گره خورده به پست ها ! می خوانم با صدای توی که در گوش ام می پیچد .می خیالم زنده می شود در بند بند نوشته هایست
11 مارس 2009 در 11:10 ب.ظ.
نسترن
همین که اینقدر خوب و پر قدرت میتویسید به شما انرژی نمیده ؟ امیدوارم از اینجا خسته نشید . بعضی وبلاگها اگه نباشن جای خالیشون خیلی حس میشه این حس رو در مورد وبلاگ کاغذ کاربن هم همیشه دارم میترسم بذاره بره یه دفعه
11 مارس 2009 در 11:18 ب.ظ.
سارا محدث
هادی نازنین/قدردانی صمیمانه ی من را بپذیر/ شعر را چند بار خواندم/ حرف داشت، مثل همیشه اما اینبار متفاوت/ هدیه ای که بسیار گرامی هست برای من رفیق/ مرسی/ مرسیبا ارزوی زیباترین ها برای توشب خوشنقطه
12 مارس 2009 در 12:58 ق.ظ.
ارتش سایه ها
مهندس!!!!می بینم به جمع ما بر و بکس زاغه نشین پیوستی….قدمت محترم…با آهنگ شاهکاری از فیلم محبوب چند سال اخیر ما شروع کردی….و این قدم خیلی بزرگیه ها….به افتخار دنی بویل و شاهکاره » میلیونر زاغه نشین » و این آهنگ و جمال بالای قطار و اون صدای تیر و صدای صندوق پول که مثل خود فیلم پر حرفن… و به سلامتیت رفیقاین پک از عرق ارمنی جلفا رو می رم بالا…..ما هم مزه شمائیم داداش خبر نداری نوشششششششش مخلصیم
12 مارس 2009 در 1:24 ق.ظ.
امین آزاد
شعر نوی زیبایی بودآینه ی مشکلات اجتماع// جفت شش برای مادرش ….
12 مارس 2009 در 6:32 ق.ظ.
کژال
دچار این احساس شدم که پ.ن سوم به ام چشم غره می ره… گرمی بین خودمون بمونه اگه نه تجاری خیلی پاپه… خب قبول که خیلی آهنگ دهن باز نگه دار هست لای همینا اما به من نمی چسبه… ما ادعا نکردیم شما اصرار کردی… آدما که نمی فهمن یا تعریف می کنن یا تکذیب. به قول هایدگر «سرگرمی فکری حقیر» ما «عامه ی مردم» همینه… ما دیگه خیلی وقته شعر را رو ول کردیم استاد. این بارم با خودمون کلنجاری داشتیم. اما قول می دیم دیگه از این غلطا نشه. هر چند خفه شدیم بس که خواستیم راجع به شعر نق بزنیم و نشد… کم ارو/تیک می نویسی برادر من؟ ازش ترجمه نشده نه؟ داری زبان اصلی می خونی؟
12 مارس 2009 در 11:49 ق.ظ.
من و من
شعر بود انگار شبيه يه داستان تلخ بود بعضي قسمتاش خب بود خيلي دوستش داشتيمآقا چه بر سر سبیل قصابیتون آمده؟
12 مارس 2009 در 11:59 ق.ظ.
زیبا
سلام آپم …….پست قبلی رو هم بخون حالا که دیر میای جریمه ات همینه
12 مارس 2009 در 3:33 ب.ظ.
من و من
به بازی دعوت شدید!
12 مارس 2009 در 3:50 ب.ظ.
ذهن بیمار
تکه ای نانی در خاکبوی گندم در مشتمشت کودک در خاک…
12 مارس 2009 در 3:55 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
خب . . . وقتی که خوب باشد حرفی نیست . عکس خوبی بود لا اقل از لحاظ کمپزسیون .
12 مارس 2009 در 4:45 ب.ظ.
پسر شاهزاده
آدم مهربانی هستید…. خوشمان می آید از شما….
12 مارس 2009 در 7:01 ب.ظ.
روان پریش
شنیده بودم و خیلی دوستش داشتم. البته جایی بود که اصولا اونجا خیلی موسیقی نمیچسبه ! الان تو آرامش اتاقمم و ازت ممنونم.
12 مارس 2009 در 11:40 ب.ظ.
شاید...باکره
من سرما خوردم حس بویاییم ضعیف شده!بوی عید نمی آید…راستی رفیق می سپارمت به خاطر مشوش خط خطیهای ذهنم…لینک
13 مارس 2009 در 1:48 ق.ظ.
بهار
احسنت احسنت به شما با اين ايميج ها ي بي تربيتي …به گمانم اينجا قبلا اومده بودم …اون پست من و خدا و همسايه بغلي و بچه هاي پايين و بالا خيلي زيبا بود …در ضمن در مهماني ما شركت بفرماييد …به رسم گلي كه فرستاده بودين …
13 مارس 2009 در 8:47 ق.ظ.
شیدا
شعر خوبموسیقی خوبوبلاگ خوبدنیا خوب
13 مارس 2009 در 11:29 ق.ظ.
سحرالسّلطنه
چه با مزه…مخصوصا قسمت آخرش که شامل 3 پیغام از جتنمب مبارکتون بود!ممم….همین دیگه… زیاده عرضی نیست.
13 مارس 2009 در 11:51 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
13 مارس 2009 در 12:35 ب.ظ.
سانتا
یه وقتایی با آبدیس موافقمنگید که از نوشتن خسته ایدباز هم اینهمه منحنی؟ کش و قوس؟ عکس جدید
13 مارس 2009 در 1:08 ب.ظ.
ساسان
نه داش زیاد فرقی نمیکنه اگه ویستا را تا حالا نصب کرده باشی این برات مثل اب خوردنه هم راحت تره هم سریعتراین چند ماهی که من باهاش کار کردم همه برنامه های روتین رو ساپورت میکنه من تا حالا مشکلی نداشتم اگه مشکلی بود بگو
13 مارس 2009 در 2:24 ب.ظ.
شاباجی خانوم
این شعرت را دوست داشتم . چندین بار خوندم.
13 مارس 2009 در 2:27 ب.ظ.
شاباجی خانوم
مرد حسابی بکارت بی دلیل شکافته روی تاقچه چه میکنه. زیر کرسی درست ولی بگذار باز دقیق بخونم/:d
13 مارس 2009 در 2:29 ب.ظ.
شاباجی خانوم
مادرک از کجا اومد؟ همون زن اولی بود که که گفتی؟ میرم باز بخونمش بلکه کمی مثل دیگران از شعر سر در بیارم.
13 مارس 2009 در 3:06 ب.ظ.
روان پریش
بابا برقی نو مبارک پسر برقی نو سه چارکقاطی کردی هادی جان؟ 😦
13 مارس 2009 در 3:46 ب.ظ.
روی رد رویاها ...
همچون همیشه دلواژه ات عرق شرم به پیشانی من ناشاعر نهاد و ….
13 مارس 2009 در 5:17 ب.ظ.
سیاوش - سبک مرده
و مرد.به روزم…
13 مارس 2009 در 8:26 ب.ظ.
رها
بوي عيد و بوي عرق شرم بابا از بي پولي…عيدي بعد از عيد…نوشدارو پس از مرگ سهراب!!به روزم دوست خوبم
14 مارس 2009 در 8:13 ق.ظ.
همکنون...
روز ها می آیند و میروند . مبارک شمایید !شمس تبریزی!عیدی وجود ندارد …
14 مارس 2009 در 8:14 ق.ظ.
همکنون...
آخرین عابر این کوچه منم سایهام له شده زیر پایم …نصرت رحمانی همکنون…
14 مارس 2009 در 8:44 ق.ظ.
سیاوش
خوش حالم که تونستم دوباره سر بزنم و کارای قشنگتو بخونم* I keep falling and I think I am never gonna stop** سال نو مبارکقااااار
14 مارس 2009 در 9:25 ق.ظ.
ترلس
تو که توی شعرت روسپیگری هست خب هایپر لینکش می کردی !!سلامقشنگ بود و نزولی
14 مارس 2009 در 1:21 ب.ظ.
سارا
love song … مطمعنم از نوع مرلین منسونیش نیست !!! … عکسی هم که گذاشتی منو به یادِ کلیپ آمبرلایِ ریحانا انداخت … چه خاطراتی ازش دارم … شعرت هم واقعاً زیبا بود … دو بار اسم ( سارا ) تو این پستت بود و من کلی حال کردم هرچند به من ربطی نداشت !!! مثل همیشه پایانه … همه چیز تمومه !تا بعد …
14 مارس 2009 در 3:07 ب.ظ.
سکوت.....
سلام…..بوی عید میداد این شعـــــر …!کمی هم بوهای تلخ دیگر ….شاید هم برعکس !!!شاید ..تلخی هایش می چربید ..!نمیدانم !ولی هرچه بود لبریزم کرد از حس خوبی که همیشه بعد از خواندن یک نوشته ناب بمن دست میدهدنمیدانم زلال میشوم یا مست ..!هرچه هست حال خوبی است….راستی….!!!! اسم زیبایی به یادگار گذاشتید در دنیای مجـــاز …آخر همگی عادت کرده ایم حالا که انتخاب ناممان در این سرزمین به عهده خودمان است پس هرچه سیاهتر باشیم !!!ماناباشید
14 مارس 2009 در 5:25 ب.ظ.
پسر شاهزاده
آمدیم و کامنت نگذاشتیم…!
14 مارس 2009 در 5:47 ب.ظ.
رها
درود هادی عزیزلینک دانلود رو گذاشتم..ممنون اومدی..
14 مارس 2009 در 5:47 ب.ظ.
ارتش سایه ها
رییس…لینک دانلود رو درست کردمحتمآ گوشش بده که یه شاهکاره بی نظیرهو تجربش بی بدیلخیلی مخلصیمعلی / ارتش سایه ها
14 مارس 2009 در 6:28 ب.ظ.
کاغــــــــذ کاربـــــــن
داش هادی!وبلاگ باحالی داری!نه به خدا! خب راس می گم!خداییش لذت می برم از فضای اینجا.هم شعر هات.هم موسیقی ها.هم پینوشت ها.هم خودت!خوردنی هستین.مواظب باش ببینمت میری توی دلم ها!!!گفته باشم!به قول ساسی مانکن(عشق محسن ایرانی) که میگه: جیگرتو خام خام بخورم!!!!!
14 مارس 2009 در 11:00 ب.ظ.
من
ooooOoOoooOOOoo.tanx
15 مارس 2009 در 12:47 ق.ظ.
اهانت
در زندگی بجز منچ برای هیچ موضوع کلی تری تاس نریختم !حتی اگر سکه ها شکوفه بزنند!یا …!
15 مارس 2009 در 1:04 ق.ظ.
نوا
15 مارس 2009 در 11:38 ق.ظ.
ماهی ...
ممنون که سر میزنی هادی …
15 مارس 2009 در 11:39 ق.ظ.
ماهی ...
15 مارس 2009 در 2:29 ب.ظ.
ارتش سایه ها
رییس…چرا فکر میکنی اگه ما تو کافه آیات زمینی زیاد حرف می زنیم یعنی نمیایم و حرفهاش رو نمی شنفیم؟ما اون گوشه تاریک سالن با یه کلاه شا÷و و یه سیگار و یه 5 سیری عرق نشستیم و جماعت رو نگاه میکنیم که چقدر سعی دارن خودشون رو به بقیه اثبات کنن…چقدر با صدای بلند حرف می زنن که یکی صداشون رو بشنفه…. اصلآ چقدر حرف می زنن…نه رفیق…ما اون گوشه تاریک و پر از دود نشستیم…نگاه می کنیم…به آهنگا گوش می دیم و از حضورت لذت می بریم و ترجیح می دیم توی این هیاهو با سکوتمان حرف بزنیم…..راستی تو نظرت رو راجع بع آهنگ محبوب من » امگا و سیلور رین » نگفتیا…..و راجع به » دوست دارم بمیرم به دیدن خورشید » تو روزنامه اعتماد…ما یادمون نرفته ها حاجی!!!منفی هم بود…تو رفیقی…ما مثبت نگاهش می کنیمخیلی مخلصیمعلی / ارتش سایه ها
15 مارس 2009 در 6:11 ب.ظ.
رها
17 مگ واسه دیال اپ کابوسهبه قول ارغوان..adsl موجود شيرينيه..
15 مارس 2009 در 7:00 ب.ظ.
محسن
15 مارس 2009 در 9:10 ب.ظ.
مهسا
16 مارس 2009 در 12:33 ق.ظ.
سورنا
قمار می شویمدر بازاری که کاسبان هیزشنمی گذرنداز نگاهیاز آهی…درود. خیلی شعرت به دلم نشست…ممنون
16 مارس 2009 در 3:09 ق.ظ.
فرزاد
سلام هادی جان…مرسی از لطفتپیشرفت کارم فقط به لطف خداستو راهنمایی های شما…باز هم مرسی از لطفتمعمار باشید.
16 مارس 2009 در 7:38 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
16 مارس 2009 در 9:01 ق.ظ.
همکنون...
بوی عید یا بوی عیدی ؟
16 مارس 2009 در 9:02 ق.ظ.
همکنون...
چقدر به ضرب المثل ها اعتماد داری ؟ یه جا خووندم : کسی که ضرب المثل بلد باشد ،گول نمیخورد !در ضمن آپم منتظرم همکنون…
16 مارس 2009 در 3:09 ب.ظ.
من
16 مارس 2009 در 5:14 ب.ظ.
مینیاتور
مينياتورمینیاتوری گروهی از اتفاقات و نوشتههای روزآمد و مهم بر روی وب وبلاگی گروهی برای به اشتراک گذاشتن لینکهای خواندنی در عرصهی فرهنگ و ادب و اندیشه. پایگاهی در راستاي گسترش و اشاعهي گفتمان فرهنگي و خانهای امن برای انعکاس اخبار و نوشتههایی با علایق و سلایق مختلف. وبلاگي كه از آن شماستدامنه هاي مرتبط:www[dot]miniature[dot]blogfa[dot]comwww[dot]miniature[dot]tkwww[dot]1020[dot]tk
16 مارس 2009 در 7:51 ب.ظ.
امین آزاد
یکی از همین لحظه هاانسان را معنا می دهد…چه کسی می داند؟
16 مارس 2009 در 11:00 ب.ظ.
الهام
حسودیم شد هم به تو هم به سارا محدث…. چقدر حرف داشت…. هزار بارم که بخوانم کم است… همین
17 مارس 2009 در 8:10 ق.ظ.
کوچه نادری
از شرکت شما در مسابقه ی کوچه نادری ممنونم. نتیجه اعلام شد.
18 مارس 2009 در 12:12 ق.ظ.
شیرین
چقدر خوب كه تقديم شد به ساراي گل ..و اين كه عكس را دوست داشتم متن را هم به روز هستم هم !ممنان !
18 مارس 2009 در 12:20 ق.ظ.
بگذار همین بمانم
اين بار مي خواهم هفت سين عيد را با ياد تو بچينم سبزه را با ياد روي سبزه ات سمنو به ياد شيريني لبخندت سايه دانه به رنگ چشم هايت سرکه با ياد ترشي مهربانيت سيب با ياد ترديه گونه هايت سکه با ياد درخشش قلبت سير با ياد تندي کلامت با همه خوبي ها و بدي هايت … دوستت دارم
18 مارس 2009 در 1:06 ق.ظ.
روح جادوگر
سلام دوست خوبم دلم برات تنگ شده سال نو مبارک همیشه با معرفت هستی و بهم سر می زنی موفق باشی
18 مارس 2009 در 5:19 ق.ظ.
(-:
سلام بیداری؟ آقا هادی بیداری؟ ساعت 5 صبحهوقتی یه خرده درباره موسیقی ها می نویسی بیشتر راغب می شم دانلود کنم
18 مارس 2009 در 8:11 ق.ظ.
مداد سفید کوچولوی من
سلام دوست عزیزم1- چه عجب ؟! چه خبر ؟!2-ای صمیمی ، ای دوست گاه بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی…ای قدیمی ، ای خوب تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم…آرزویم همه سرسبزی توست دایم از خنده لبانت لبریز دامنت پرگل باد…مهدی اخوان ثالثسال نو مبارکبدرود
18 مارس 2009 در 12:13 ب.ظ.
کوچه نادری
منهم سال نو را به شما تبریگ میگم،براتون سالی پر از حرکت، برکت و شادمانی آرزومندم.
18 مارس 2009 در 1:14 ب.ظ.
آشنای دیرین
زیبا سروده بودی این «بوی عیدی . بوی تاس» را………….
18 مارس 2009 در 1:43 ب.ظ.
آشنای دیرین
کاش متن آهنگ ها رو هم می ذاشتی
18 مارس 2009 در 1:43 ب.ظ.
همکنون...
لطف میکنی برای من پست بذاری…بیا آپم باز شاید برای …همکنون…
18 مارس 2009 در 4:04 ب.ظ.
ارتش سایه ها
اينكه خيال كني توجيه مي كنم نه ها….خيلي از آدمهاي نزديك به من اين نوشتم رو توي بهترين كارهاي آرشيوشون نگه داشتنبعضيا زير بعضي قسمتها خط كشيده بودن كه وقتي ديدنم ( كه ديدن ) فقط بگن :علي…اين تيكه هايي كه گفتي چقدر شاهكارنمهم نيست كدوم تكه هابراي اينكه تو تقريبآ اولين نفري هستي كه اين و گفتي كه ضعيفهپس به خودم اجازه ميدم برخلاف اينكه معمولآ سعي ميكنم درباره نوشته هام توضيح ندم..اما اين بار بنويسم كهاشكال كار اينجا بود كه باس مي شستي و اول گزارش خانم سام گيس رو مي خوندي…نوشته من نگاه بود…نگاهي به اونچه قراره تو صفحه وسط گزارش بشهبا خوندن ساده نوشته من هيچ وقت هيچ مختصاتي ازون شلتر به دست نمياد….نمي دونم شايد به خاطر اين باشه كه همچين فضايي روتجربه نكردي…كه خيليا تجربه نكردن…نه اينكه نخوان…چون به رسمين شناختن همچين فضايي تو خيلي از نقاط جامعه و چه ذهنيت مردم كار سختيه….شايد چون بايد اون فضا رو مي ديدي كه وقتي اين زنها حرف مي زدند تو هيچ كاري جز روشن كردن سيگار نمي تونستي انجام بدي…فقط نگاه كني… و ببيني و بشنوي و وقتي مياي بيرون يهو بفهمي كه چه بلايي به سرت اومده…الان فقط تونستم كلي از نوشتم دفاع كنم…ازون صفحه اي كه باعث شد خيلي از بچه هاي روزنامه به من تبريك بگن كه نگاه جالبي داشتي…اما اگركلي نمي گفتي و به من مي گفتي كجاي كارم…نوشتم…ضعف داره…بهتر مي تونستيم دربارش بحث كنيم….انتقادت رو اگر با جزييات بنويسي مي تونم نگه دارم و دفعه بعد به طريقي اصلاح كنم….ومنتظر كه نقدت رو جزيي تر كني…به هرحال ما كماكان مخلصيم
18 مارس 2009 در 4:15 ب.ظ.
ارتش سایه ها
در مورد زنها نمي نويسم حاجي…..نه اينكه چيزي نخوام ازشون بنويسماما اگر بنويسمتو اولين نفري خواهي بود كه ازمن به شدت گله مند خواهي شد.براي من اين انسانها( كه ديگر حتي زن هم نيستند..با روحي درب و داغون وخشن )بيشتر جذابند…تا زنان عادي زندگي من كه روز به روز ازمن دورتر مي شوند…مي دوني هادي..وقتي آمار خانم سام گيس رو مي خونم كه 11 درصد روسپيگري توي زنان متاهل به وجود آمده كه اتفاقآ اصلا هم به خاطر پول اين كار رو انجام نمي دهند…وقتي اعتياد به شدت در قشر متوسط و تحصيلكرده زنان ما داره جلو مي ره…به خودم مي گم…پسر…يه جاي كار داره مي لنگه…اينها امكان نداره زنان سرزمين من باشند….اون چيزي كه تو مي خواهي من بنويسم درباره زناني ست كه ديگر در سرزمين من يافت نمي شوند… كساني مثل زن فيلم معجزه گر آرتور پن يا اون زن تو فيلم سقوط كه با از بين رفتن نازيسم بچه هاي خودش رو به خاطر آرمانش كشت و اون زن فيلم كتاب سياه كه تا آخرين لحظه براي آزادي و حقانيتش تلاش كرد…زني مثل سيمون دوبوآر كه مي رفت توي كافه ها و براي سارتر كه فقير بود ته سيگاراي نصفه رو جمع مي كرد…دو بوآري كه وانهاده رو نوشته و هرگز با سارتر ازدواج نكرد اين ورا نمي بينم هادي….زنان الان جامعه من…به فكر شوهر و دوختن پرده … و 206 و لواسان و رقصيدن توي چهارشنبه سوري و دبي وروسري از سر برداشتنند … واي كاش كمي…فقط كمي اونچه را دوست مي داشتند..انجام مي دادند….من بلدم از هيچي بنويسم…مثل كامو…از پوچي بي رويه و بدون تلاش و منفعل اين زنان نه…هادي…چيزي براي گفتن ندارم…رفيق….
18 مارس 2009 در 4:24 ب.ظ.
باران سپید
سلامبا آرزوی سالی خوش منتظر حضورتان هستم.
18 مارس 2009 در 4:59 ب.ظ.
سیاوش
سلامهوا هوای بهارههوای خواب آور تغییر فصلهوای مرگ تدریجیاز این که هنوز گوش می دی خوش حال شدمهر چند احساس می کنم دارم از توی یه دیوار بتونی که یکی از میلگرد هاشم از ستون فقراتم رد شده باهات حرف می زنم.برای تجسم بهتر این موقعیت به کلیپ انیمیشن Empty Spaces از Pink Floyd که توی فیلم The Wall هم هستش ارجاعت می دمفعلا سال نو مبارکولی شاید بازم قبل از سال تحویل بیامقار قار
18 مارس 2009 در 10:37 ب.ظ.
جیغ بنفش
من هنوز زنده ام … نفس می کشم …من هنوز به اتفاق ٍ بودن ام که فکر می کنم / میبینم ناچار باید دچار این زندگی باشم … !نه دچار به معنای ٍ ناب ٍ کلمه …دچار اجباری …من چه قدر دلم میخواد یکی پیدا بشه … یه تندیس بی پرده … بی پوشش … بی حجاب … از من بسازه … بعد خودم رو هدیه بده به خودم …شاید یه روز که مجسمه ساز شدم خودم این کار و کردم …من هنوز از سلام / حالت چه طور است های تو سر مستم …