چه چیزی بالاتر از این
که کسی را دوست داشته باشی
و هویتت را با او تقسیم کنی ؟
کمی خواب را چاشنی کنی
وکمی از او سیر شوی ،
از پرخوری !
و کمی به تو طمع کند و عجیب است این حس
و از حسادت که چرا به جای من
به دیوار نگاه می کنی !
و با غرور بگوید
فقط من ،
و گردنش را برایت مثل پرنده ای باد کند .
همه چیز
از همان اول آغاز می شود
از همان آغوش خودمانی
و
چه چیزی بالاتر از این
که کسی تو را دوست داشته باشد
و تو آرام نگاهش را دنبال کنی
و نگاهش
که ختمی جز تو نخواهد داشت
از تو سیر شده است
و باز می خواهد پر خوری کند
تو را
و تو پس می زنی
و
او تو را پیش می کشد
همان فلسفه بی نام و نشان پا و دست
و گردنت را برایش باد کنی
و هر چه بیشتر باد کنی
او بیشتر تو را میخواهد
مابقی دوست داشتن مرا
موش خورد
تو هم که در تله گیر افتادی
اصلا بیا قایم باشک
دکلمه » آغوش خودمانی » دانلود
Pianotarium – Nothing Else Matters . Piano Version لینک دانلود موسیقی زمینه دکلمه
…………………………………………….
پ ن یکم )
این پست کمی خاص است !
یعنی می خواهد که خاص ِ خاص بشود .
نه ! طبیعت خاص گونه ای دارد .
من همیشه از فعلهای نفی در زندگی بی زار بودهام
چه برسد به فعل بزرگی به نام «رفتن «.
بزرگ نیست ؟
این پست به تمامی دوستانی تقدیم می شود که
که به هر دلیلی رفته اند ، پاک شده اند و یا خواهان
پاک شدنند و یا خود ، خود را پاک و یا محو کرده اند ،
خیلی راحت بگویم نمیخواهند که بنویسند .
وبلاگ بهانه ای است برای بودن در اینجا و در واقع
چیز دیگری وجود ندارد برای با هم بودن،آن هم در
این محیط مجازی لعنتی و دوست داشتنی .
قرار نیست کسانی را به بودن دعوت کنم ،
این پست فقط یاد آنها را به این وبلاگ، قاب شده و
آویزان نگه می دارد و دوست داشتن آنها را فریاد می زند.
دوستانی همانند :
» ایرانی نامه + جیغ بنفش + نگاه گمنام + شاهباجی +
تبعیدی 13شصت + بانوی بیقرار و … »
پ ن دوم )
دکلمه این پست را گوش خواهید داد و همچنین
موسیقی زمینهای که برای آن انتخاب کرده ام
مسلما خیلی آشناست شاید دلیل خوبی برای این باشد :
شاید چیزی بالاتر از آغوش خودمانی نیست .
چه کسی می داند شاید روزی کسی این
پست را جلوی آئینه به خود من تقدیم کرد
شاید خیلی نزدیک ، من هم کم رنگ شدم .
پ ن سوم )
امروز روز معمار بود . » همین »
55 دیدگاه
Comments feed for this article
23 آوریل 2009 در 11:20 ب.ظ.
زن بیقرار
هادی عزیزم ممنون برای همه چیز چی میتونه لذت بخش تر از این باشه که بدونی دوستی به یادته
23 آوریل 2009 در 11:37 ب.ظ.
محسن
روزمون مبارک
23 آوریل 2009 در 11:40 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
دوستایی که میرن و دل ما براشون تنگ میشه نه؟
23 آوریل 2009 در 11:48 ب.ظ.
زهرا(نگاه ِ گمنام)
زبان ِ قاصر اگر شروع کند به حرافی، فقط جرمش را بیشتر میکند، آن»هم» به قصور…شما خود از علاقهام به این شعر آگاهاید… یا لااقل امیدوارم که باشید…نوزده دقیقه است که خیره شدهام…
23 آوریل 2009 در 11:51 ب.ظ.
بگذار همین بمانم
زیبا بود….
23 آوریل 2009 در 11:52 ب.ظ.
بگذار همین بمانم
راستی شما ماندنی هستید؟
23 آوریل 2009 در 11:52 ب.ظ.
زهرا(نگاه ِ گمنام)
ممنونم… زیاد.
24 آوریل 2009 در 12:30 ق.ظ.
روان پریش
متنت عالی بود. ماجراشو تجسم کردم.
24 آوریل 2009 در 12:45 ق.ظ.
شادی تبعیدی
هادی عزیز از بچه گی به من گفتند» بازی اشکنک داره سر شکستنک داره » لیک ما که فقط سرمان میشکست اغلب …پس از آن بود که به تجربت بر همگان ثابت شد که چو میبینی که یک » شادی » و «چاه» است بش چیزی نگو شاید دنبال همین چاه میگشته والله !!حالا ظاهر الامر این شده قضیه ی ما و این نوشتن ها و ننوشتن ها، که وقتی گفتم دنبال حس و حال جدیدی میگردم هیچ فک نمیکردم اینی که میخام یعنی چه .. ؟؟؟!!!الان هم نمیدانم با نوشتن اینها انگیزه شرح کدام درد یا درمانی را برایت دارم .. شاید اینجا هستم برای نوشتن برای کسی که … شعر هدیه میدهد ( بی محابا) که … زمانی با مشتی لیدیز و چل منگ با هم » کافه سرکوچه بلاگفا » میرفتیم .. یکی با قلم نوری می امد یکی با ماشین و یکی با اتوبوسو چــایی سفارش میدادیم با لیمـو ترش … کافه به هم میریخیتم …. داد میزدیم ..پس گردنی میخوردیم تا ببخندیم .. در همه این احوال یکی بود که فقط یخ میخورد و میگفت هر جا یــــــــخ دیدید او را ببوسید انگار مرا بوسیدید .. الغـــرض اینکه بودن در اینجا یک بهانه است برای بودن در کنار هم .. مـــن به شخصه از تــو سپاس گذارم .. بایت اینکه آیاتت را برایم دکلمه میکنی ..
24 آوریل 2009 در 12:45 ق.ظ.
سانتا
موش نخورد. در خود فرو خوردی!زیبا بود اما همیشه صادق نیست!روز معمار هم گذشت «همین»
24 آوریل 2009 در 1:32 ق.ظ.
حسن
خودتم یه روزی مثل بقیه جمع میکنی این جا رو.
24 آوریل 2009 در 2:36 ق.ظ.
سمیه
..چه کسی می داند شاید روزی کسی اینپست را جلوی آئینه به خود من تقدیم کردشاید خیلی نزدیک ، من هم کم رنگ شدم .خیلی دور خیلی نزدیک شاید …
24 آوریل 2009 در 8:29 ق.ظ.
دخترکوچولوی یاغی
وقتی داشتی توصیف دوست داشتن رو میکردی دنبال یه چیزایی بودم که پیداشون نکردم!!!
24 آوریل 2009 در 10:59 ق.ظ.
صبا(برهنگی های من)
اصلا بیا قایم باشکاوهوم…من چشم می گذارم تو قایم شوو خواهش می کنم تا اخر دنیا پیدا نشو …
24 آوریل 2009 در 11:42 ق.ظ.
همکنون...
کسی را دوست داشته باشی اما بدانی در کنار او خوشبخت نخواهی بود . بدانی دیواریست بین تو و او !این حسیست که خوب درکش میکنم . همکنون…
24 آوریل 2009 در 12:39 ب.ظ.
علی . آ
اول پ . ن 3 خجسته باد !دوم یاران چه غریبانه ……..ع جبا!
24 آوریل 2009 در 1:34 ب.ظ.
روان پریش
کم رنگ و بیرنگ و اینا نشو. وبلاگ تو برای من منبع خیلی چیزاست. نه فقط موزیک و فیلم.
24 آوریل 2009 در 3:47 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
دیروز بود . دیر آمدم . . . شاید درگیر جشنی بودم که هیچ کس یادش نیافتاد چه روزی است و من تنهایی جشن گرفتم . . . روزمان مبارک .کلماتت ساده بود و ذهن الکن من این بار آن ها را فهمید . امیدوارم همیشه باشی و بنویسی .در پناه آنکه همیشه هست . راستی مثل من نباش . دیر کرده ای و شعر من منتظر است . دیبا
24 آوریل 2009 در 7:15 ب.ظ.
حمیده
کمرنگ نمی شین. حداقل توی ذهن ما، که دوستمون هستید
24 آوریل 2009 در 10:33 ب.ظ.
مینا درعلی
همیشه نوشته هایت پر از احساس است.احساسی که خیلی ها دیگر نمی شناسندش………………………………………………………………با یه شعر منتظرتم.
25 آوریل 2009 در 3:00 ق.ظ.
باران سپید
سلاماز همه مهربانیت ممنونم.همه رفتند از این خانه فقط ما ماندیم…موفق باشید.
25 آوریل 2009 در 7:58 ق.ظ.
شیدا
چه شعر ویژوآلی بود. از / ب و از حسادت که چرا به جای منبه دیوار نگاه می کنی !و با غرور بگوید فقط من ،/خیلی لذت بردم.از زن بودن خوشم می آید وقتی مردانی چون تو شعر می کنند مارا.
25 آوریل 2009 در 8:38 ق.ظ.
نسیم
فوق العاده بود.روزت هم مبارک با اندکی تاخیر. و دکلمه ات را هم گوش خواهیم داد به زودی
25 آوریل 2009 در 9:00 ق.ظ.
دن ایسیدرو پارودی
چون در حضری بربند دهاندر ذکر مرو چون در حضری
25 آوریل 2009 در 10:11 ق.ظ.
دن ایسیدرو پارودی
دارم از سردرد می . . . مردم
25 آوریل 2009 در 10:20 ق.ظ.
...
سبک نوشتنت رو دوست دارم…بازم میام اینجا… البته با اجازت رفیق!!!
25 آوریل 2009 در 12:11 ب.ظ.
کسری
سلام رفیق . . .خوب بود . . بازم خوندمش . . .
25 آوریل 2009 در 12:21 ب.ظ.
کوچه نادری
«آغوش خومانی» ات مرا هم در آغوش کشید.خنده ات در دکلمه به دلم نشست.ممنون مهربان
25 آوریل 2009 در 1:49 ب.ظ.
امین آزاد
ای جانچیزی بالاتر از حرفایی که گفتین نیست …دارم ترانه هارو دانلود میکنم
25 آوریل 2009 در 6:28 ب.ظ.
سمیرا
پس روزت مبارک ..
25 آوریل 2009 در 8:38 ب.ظ.
قلم فرانسه
دادا ملاحظه ی منم بکن. . .دلم آتیش گرفت
25 آوریل 2009 در 10:17 ب.ظ.
ساهاک
بیا بخون . یه چیزایی نوشتم …
25 آوریل 2009 در 11:45 ب.ظ.
نوا
حـــــــــــــــــــــــــــــــــــــظحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظبردم از اين پست
25 آوریل 2009 در 11:46 ب.ظ.
جاده خاکی
خاص از نظر ما یا خودت؟
26 آوریل 2009 در 3:28 ق.ظ.
نوا
nothing……………
26 آوریل 2009 در 10:14 ق.ظ.
همکنون...
آپم بیا همکنون…
26 آوریل 2009 در 10:15 ق.ظ.
حمیده
سلام کم پیدا می شه آغوشی که آدم توش احساس سبک و آرامش کنه. به من هم سربزن .به روزم.منتظرتم.
26 آوریل 2009 در 11:49 ق.ظ.
...
گیر کردم رفیق توی این زندگی نکبتی…اصلا هم خیال خلاص شدن رو ندارم…. حالم از خودم بهم میخوره…عاشق نبودم … هیچوقت…. من فقط یه آویزونه بی خاصیت بودم… الانم هستم!!!
26 آوریل 2009 در 12:58 ب.ظ.
كتي
هادي عزيز….لينك اهنگ ياسمين لاويو با اجازه گذاشتم تو وبلاگم…
26 آوریل 2009 در 3:34 ب.ظ.
امید
دوست ندارم مثل تو نگاه کنم…
26 آوریل 2009 در 5:10 ب.ظ.
پپلینو
اولین قدمی که گذاشتم به وبلاگت با عجب پستی روبرو شدم…چسبید!
26 آوریل 2009 در 6:20 ب.ظ.
کاغذ کاربن
حاجي عوامل آويزان که بازداشت شدند!آهان! اون آويزون بود! نه آويزان!اي بي ادب ها! اسم قحط بود!
27 آوریل 2009 در 12:17 ق.ظ.
سورنا
همه چیز از یک آغوش شروع می شوداز یک نگاهاز یک پالس…صدای گرمی داری رفیق…بدرود
27 آوریل 2009 در 12:40 ق.ظ.
امین آزاد
ارادت هادینه حالم زیاد خوش نیست
27 آوریل 2009 در 1:04 ق.ظ.
محسن
مرسی هادی جان
27 آوریل 2009 در 1:05 ق.ظ.
شیرین
چه زود به روز شدیناین همه !!!پر کاریناااا !مثه من که پشت کنکوری نیستین که…اولا این نوشته خاص بود از نوع خاص خاص !دو پست قبلی هم !به هر حال اینجا همیشه سطرهای خوبی برای لذت بردن وجود دارد .. به روزما !
27 آوریل 2009 در 2:18 ق.ظ.
نسترن
آخ جون دکلمهاون دکلمه قبلیها رو همه اشو پیدا کردم اما دانلود نشد من فقط 3 تا از اونا رو دارم (و)
27 آوریل 2009 در 8:14 ق.ظ.
...
شاید حق با تو باشه رفیق…اما من دیگه بریدم… خو کرده ام به زندگی توی لجن… که من… مشروع نیستم به چنین خواستن…ولش کن… من مگه قراره چقدردیگه !!!!!!!!!عمر کنم…
27 آوریل 2009 در 8:50 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
27 آوریل 2009 در 9:32 ق.ظ.
کسری
سلام . . دلم گل خواسته بود گفتم بیام اینجا . . .
27 آوریل 2009 در 12:25 ب.ظ.
وحشـــىــــىـــی
پست خاصت منو كيشته! اونجام گفتم كه آغوشتيمممممممگه نوگل هم نمي نويسه ديگه؟؟؟بذا برم ببينم
27 آوریل 2009 در 12:25 ب.ظ.
وحشـــىــــىـــی
…بابا رفاقت من ثابت شده بخدا.. بنويس شما:دي
27 آوریل 2009 در 1:45 ب.ظ.
کوچه نادری
برای
27 آوریل 2009 در 4:56 ب.ظ.
چادرنشین
برای خیلی ها دوست داشتن سقفه…برای خیلی های دیگه که تعدادشون بیشتره چیزهای دیگه ای روی اون سقفه قرار داره ! یه چیزی تو مایه های خرپشته!
27 آوریل 2009 در 4:56 ب.ظ.
چادرنشین