پ-ن 1)) چند صباحی ست ، خبرهای ضد و نقیض از دلهای آشنا به گوش می رسد
که قرار است نام پایخت را به شهر گناه تغییر نام دهند و در کتاب رکورد جهانی به ثبت
برسانند من که اولین شاهد محلی زیر آنرا امضا خواهم کرد .
شما طرفداری کنید که نیست ! بشنوید ولی حتی کوچکترین زحمتی برای باور به خود ندهید
که اینجا باور هم گناه است .
قانون جدید این است که حتی با یک شاهد کولی هم در کتاب ثبت خواهد شد ، چه برسد
شاهدی با کراوات !
پ-ن 2)) تاخیر در اجرای حکم در آیات زمینی و به تعویق افتادنش ، هیچ دلیلی به جز
تعلل در ایجاد قالب جدید ندارد و تا این قالب جدید که البته یک هفته ای هست طراحی شده
و کدهای آن زیر فرش چه کسی خاک می خورد ؟!
از پست جدید خبری نیست . کسی حرفی زد ؟ بلند بگو !!!! می دانم اینجا تکراری شده ،،،،، نفر بعد !!!!!
پ-ن 3)) چند صباحی در شهر گناه همان پایتخت خودمانی .
پ-ن 4)) برای ایجاد و نوشتن این پست عجولانه و کمی خارج از برنامه ، عذر من را پیذیرا باشید .
هادی …..
152 دیدگاه
Comments feed for this article
29 نوامبر 2008 در 9:51 ق.ظ.
کاغذ کاربن
آدم یاد کشتارگاه میفته!
29 نوامبر 2008 در 10:39 ق.ظ.
هارمونی
سلام. چقدر عکسای وبلاگت ترسناکه آدم از عاقبتش می ترسه… موفق باشی
29 نوامبر 2008 در 12:02 ب.ظ.
کویر
ظاهر خشن اما محتوای قوی دارد. موفق باشی.
29 نوامبر 2008 در 2:07 ب.ظ.
آکار سو
انتخاب قشنگیه شهر گناهحالا واقعا جدیه؟شهر گاه؟عجب!
29 نوامبر 2008 در 2:15 ب.ظ.
چای داغ
شهر گناه -چقدر واقعی و چقدر ترسناک
29 نوامبر 2008 در 2:24 ب.ظ.
ارتش سایه ها
این شهر گناه رو عالی آمدی و در کنارش به این شهر کثیف…با موجوداتی که هویتشان را به ماشینی فروخته اند..به دود و کثافت و برج مسخره میلاد….به این شلم شوربا…به این دهان مدرن شده خوش آمدی رفیق….
29 نوامبر 2008 در 3:42 ب.ظ.
سمیرا
عجب ! که این طور
29 نوامبر 2008 در 3:55 ب.ظ.
سمیرا
می بخشین سوالی داشتم.این خانم و اقا گناهی مرتکب شدن؟(عکس را می گویم)به نظر بی گناهننمی دانم
29 نوامبر 2008 در 4:08 ب.ظ.
شاباجی خانوم
دارالگناه. نه دارالمعصیت. باید عربی باشه تا به آدم بچسبه. یا عربی فارسی همون کلمه اولی
29 نوامبر 2008 در 4:45 ب.ظ.
الناز
همین که اومدی،همین که هستی،همین که …خودش کلی، دلتنگت بودیم، شاد زی
29 نوامبر 2008 در 5:13 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
سلاماول از همه مرسی به خاطر تبریک و کادو.تا جایی که ما شنیدیم تهران شهر اخلاقه!هر چند که حاضرم به عنوان یه شخص غیر کراواتی پای اون برگه رو امضا کنم.خوش بگذره بهت تو این شهر گناه…
29 نوامبر 2008 در 6:49 ب.ظ.
ساناز عظیمی پور
موسیقی اش کو؟
29 نوامبر 2008 در 11:08 ب.ظ.
سهیل
استشهاد نامه رو بیار که به گناه الود بودن شهر ایمان دارم من یک حرفی داشتم پست جدید میخواستم شاد باشی
30 نوامبر 2008 در 1:28 ق.ظ.
حسن
قبل از این که عکسشو ببینم یاد سین سیتی افتادم. عجب فیلمی بود. اونجا که کله ی اون زرده رو له کرد خیلی جالب بود.
30 نوامبر 2008 در 8:08 ق.ظ.
سیاوش
کاش اینجا مثل Sin City بوداگه من بودم اسم این فیلمو با City of Angels عوض می کردم(با اون قیافه کج و کولهء نیکلاس کیج در نقش فرشته!!!)فعلا قار
30 نوامبر 2008 در 8:30 ق.ظ.
شوکا
تحريمي و نقل مكاني . http://shuka.persianblog.ir
30 نوامبر 2008 در 2:01 ب.ظ.
صبا(برهنگی های من)
من شاید نفر دوم باشم که امضایش می کنمهمان را که شهر گناه می خوانی…تهران شاید کفاره گناهان زمینیان باشد که چون توده ی بر آماسیده ایی از چرک و گناه سر باز کرده و روز به روز متورم تر می شود …
30 نوامبر 2008 در 5:23 ب.ظ.
مینا(قاب من)
من حرف زدم ،پس تو هستی!شهروند شهر گناه هم که باشم باز هم به شهر و گناه و خودم شک دارم !عجالتآ خیلی خوب بود.باشی تا بمانیم.
30 نوامبر 2008 در 11:28 ب.ظ.
جیغ بنفش
گناهای شهر ما زیر پوستیه … ! + شهر گناه ! چه عنوان جالبی … + قرمز هم عجب رنگی ست … حس گناه کردم از دیدن این عکس و این قرمز !
1 دسامبر 2008 در 1:15 ق.ظ.
سمیه
شهر گناه … با آدمهای همیشه مضطرب و سنگینی شانه هایشان که بار گناهی عظیم را حمل می کنند ناخواسته … بودن!
1 دسامبر 2008 در 1:16 ق.ظ.
سمیه
عکس فوق العاده است !
1 دسامبر 2008 در 5:15 ق.ظ.
مینا
سلام …آپم با یه داستان کوتاه..
1 دسامبر 2008 در 10:17 ق.ظ.
س گ
این عکسهچقد منویاد یه چیزایی می ندازه…
1 دسامبر 2008 در 1:04 ب.ظ.
لامکان
شهر گناه ، دیار دلهای بی تفاوت است که آجر به آجر این دیار پر معصیت را رقم میزند.ایکاش سری به شهر درون میزدیم آنجا که سرانگشتان دخترک پاک گلفروش آیینه تن فروشی های فرداست !!و مرا و ترا چه تفاوت دارد وقتی نام شهرمان از طپش قلب پسرک گرسنۀ یتیم مهمتر مینماید.همان که در تمدن فردا تیغۀ چاقو را مهمان گوش کودکی خواهد کرد به کسب گوشواره های نیاز !!و مرا و ترا چه تفاوت دارد وقتی اختلاف وجه رنگ خودرومان جهیزیۀ دوشیزگان انتظار است پشت باروهای بخت…!!مرا و ترا چه تفاوت دارد شهر گناه یا ….
1 دسامبر 2008 در 2:10 ب.ظ.
گل نسرین
سلامهادیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
1 دسامبر 2008 در 5:10 ب.ظ.
فرزاد
سلام هادی جانمن از هیچ کدام از حجمهاشون خوشم نمی یاداین کار خیلی سریع بسته شدبابا میلیونرم کجا بودخیلی ها ژول نمی دن (خدا را 10000000000 با شکر)هادی جان آپم
1 دسامبر 2008 در 9:42 ب.ظ.
شیرین / بوس ماهی
دوس می داریم حکایت تکرار شما را بدانیم !تکرار از چه بابت ؟!
1 دسامبر 2008 در 11:10 ب.ظ.
پریما
کاشکی فقط شهر گناه بود!قالب جدید؟ منتظر می مونیم…
1 دسامبر 2008 در 11:48 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
وقتی تمام خانه ی من گناه را تجربه می کند،از شهر چه انتظاری می توان داشت.انتخاب درستی نیست چون ما گناه را در خانه مان انکار می کنیم.اما قبول چون اینجا که خانه من نیست!در پناه آنکه همیشه هست.دیبا
2 دسامبر 2008 در 12:11 ق.ظ.
شیرین
نوشته ی سرخی نمی نمود …و عکسی سرخ تر ..سپاس
2 دسامبر 2008 در 1:10 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
با من قهری؟
2 دسامبر 2008 در 2:15 ق.ظ.
مینا/به آهستگی
alan akse in posto didamkheli eghragh amize hadi!
2 دسامبر 2008 در 10:12 ق.ظ.
حمیده
چرا این بلاگفا نمی گه شما آپین؟چند صباحی در پایتخت هستید.. خدا به دادتتان برسد…شهر گناه… موافقم.آپم . خوشحال می شم ببینتون.
2 دسامبر 2008 در 11:10 ق.ظ.
محسن
2 دسامبر 2008 در 11:36 ق.ظ.
مملی
سلام عکس زیبایی بود نوشته پر از نفرت و خشونت !!!
2 دسامبر 2008 در 6:46 ب.ظ.
قلم فرانسه
کاش شهر ما هم پایتخت می شد آنوقت چه فرقی می کرد که در کتاب اسمهای خاک برسری رومان بگذارند یا نه! عوضش ما بچه پایتخت بودیم
2 دسامبر 2008 در 7:32 ب.ظ.
شهرزاد
اولا تولد آیات زمینی تو مبارک.راستی شهر گناه را بی خیال می شوم و بی حرف منتظر پست جدیدت مونیتور رو نگاه می کنم!
2 دسامبر 2008 در 7:37 ب.ظ.
بــــــــــا نـــو
در شهر گناه خوش بگذرانید…
2 دسامبر 2008 در 8:29 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
کد قالبت کجا گیر کرده؟!!!!
2 دسامبر 2008 در 8:30 ب.ظ.
زهرا/ترافیک
شهر گناه؟ شهر ما؟!!!چی بگم!
3 دسامبر 2008 در 1:27 ب.ظ.
عليرضا
سلاموبلاگ عجیب غریبی دارین هم غالب وبلاگ هم نوشته هاتون هم …در کل جالب بودبیشتر بخوانید و بیشتر بنویسید.
3 دسامبر 2008 در 5:27 ب.ظ.
مینا(قاب من)
با یه فصل بکرار به روزم.
3 دسامبر 2008 در 5:32 ب.ظ.
لی لی
سلام. سلام من به روزم و منتظر نظرات ارزشمند شما. اما…….اما……..اما……..آهنگی که ……خواسته بودم……چی شد؟ خیلی طول نکشید؟!!! ببخشید ها …..
3 دسامبر 2008 در 6:56 ب.ظ.
فرشته
تا تعریفت از گناه چی باشه؟!!وجود خارجی داره؟ یه قرارداده؟! اصلا اخلاق مطلقه یا نسبی؟! که حالا بگیم گناه چیه چی چیه!
3 دسامبر 2008 در 6:57 ب.ظ.
همکنون...
عکس عالی بود خوب
3 دسامبر 2008 در 6:57 ب.ظ.
همکنون...
بالاخره آپ کردم باسه من یک هفته مدت زیادیه!همکنون…
3 دسامبر 2008 در 9:23 ب.ظ.
ماهی ...
این عکس بغل منو یاد شخصیت های سریال روز دهم می اندازه که چند سال پیش پخش می شد … فقط قداره کم داره … !!!
3 دسامبر 2008 در 10:40 ب.ظ.
سورنا
در شهر گناههر ثانیهمستی زمین می خوردو روی زمین از قهقهه به خود می پیچد…درودعکس خیلی خوب بودبدرود
4 دسامبر 2008 در 3:36 ق.ظ.
كژال
احساس می کنم نمی تونم با تصیر موافق باشم یا با شهر گناه چون هر چند اصرارم اینه که باور نداشته باشم اما همون طور که خودت گفتی گناه معصومیت ذهن باکرست… یادش خواه نخواه عزیزه…
4 دسامبر 2008 در 10:24 ق.ظ.
همایون
سلام برادر کجاست من هم به جمع امضا کنندگان بپیوندم ؟ من هم در سفر بودم . به جایی خیلی دور رفته بودم . تنها ی تنها . هنوز هم نیامده ام . شاید هیچ وقت هم برنگشتم ان شا ا… . دوستت دارم برادر . همایون /
4 دسامبر 2008 در 1:10 ب.ظ.
مثل هیچ کس ( ایستگاه آخر )
با اجازه یکی از ایستگاه های «کسی که مثل هیچ کس نیست» شدید
4 دسامبر 2008 در 1:27 ب.ظ.
بردیا
اوه هادی عزیزم …یار و شفیق و همدم همیشگی اماگر منظورت از پایتخت همان کره زمین است کاملا با نظرت موافقم…و این کره خاکی پایتخت منظومه شمسی است ..وصدالبته شهر گناه نامی بس برازنده او است…غمهات کوتاه
4 دسامبر 2008 در 1:37 ب.ظ.
بردیا
راستی هادی جاناون سایت پدر مارو دراورده همشم به خاطر یه ادم بی شعوره که هیچی حالیش نیست و به واسطه آشنایی با مدیر پروزه (اقای خرمی)یه کاری به عهدشه …قرار بود راه اندازی و ثبت دومین با اون باشه از یه دیتا سنتر خارجی که بی عرضگی هاش باعث شد تلاشهای ما ….حالا که فعلا راه افتاده..چند بار هم می خواستم ول کنم برم خودم یه عالمه کار ریخته شرم ولی اقای خرمی خواهش کدمی خوام توروهم شریک کنم اگه افتخار بدییه نگاه بنداز:http://farsiebook.com
4 دسامبر 2008 در 1:48 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
گناه می کنم ولی هذیان ذهنی ام به من می گوید که شعری پاک را سروده ام.عکس را هم ببین (کسی که در تمام من رسوخ کرد).در پناه آنکه همیشه هست.دیبا
4 دسامبر 2008 در 2:04 ب.ظ.
سیرن
تختشون چه خوشگله!!!خوشرنگه….شهر گناه؟؟؟؟نمیدونم….اونقدم بد نیست به نظرم…بیچاره شهر گناه…
4 دسامبر 2008 در 8:26 ب.ظ.
حمیده
سلام رسیدن به خیر.. خسته نباشید.
4 دسامبر 2008 در 9:46 ب.ظ.
شادی تبعیدی
اما برای خیلی از ثوابها باید از پل گناه رد شد .
4 دسامبر 2008 در 9:49 ب.ظ.
شادی تبعیدی
من گناه رو دوست دارم . تعریف کناه چیه ؟؟تعریفش نکن گناه داره که هر چی گناه تو همین تعریف گناهه.
5 دسامبر 2008 در 10:57 ق.ظ.
مرتضی خسروی
شهر گناه رو دوست دارم… .چون میشه صورت مرد زرد رو توش له کرد.می شود با قلم نوری ات من رو رنگ کنی اون هم زرد
5 دسامبر 2008 در 12:49 ب.ظ.
جودی
غم انگیز بودمن برایش خوشحالم
5 دسامبر 2008 در 1:06 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
سلام خیلی جالبه دیدن و شنیدن ایدز از چنین آدمی خیلی دوست داشتم بدونم هر وقت دوست داشتی بهم بگو این چند روز نمایشگاه داشتیم برای ایدز برای همین نبودم که زودتر بیام ممنونم که همیشه دوست خوبی بودی و هستیشاید روزی گفتم
6 دسامبر 2008 در 1:59 ق.ظ.
کلمـــــ ه بدون شرط
قراره خیلی چیزا عوض شه حتی از انتقال مجسمه آزادی به ایران هم حرفایی هس!خوبی تو؟ تو چرا تو وبلاگ دوستان چسبیدی به 100 روز پیش و بالا نمی آی؟هر وبلاگی من را بالا نمی آورد چون لایق بالا آوردن نیستم می فهمی که چی می گم داداشم . خوشحالم برای اون قضیه کماکان
6 دسامبر 2008 در 9:21 ق.ظ.
کویر
به روزم….
6 دسامبر 2008 در 11:21 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
6 دسامبر 2008 در 11:33 ق.ظ.
مرتضی خسروی
کاش قلم نوری داشتم…اونوقت رایحه ای را از فیلم عطر کش می رفتم و با ان رنگ ات می کردم…تا لو بروی…تا چیزی ازت نماند.تا همه تو را بو بکشند.نظرت چیه؟
6 دسامبر 2008 در 1:30 ب.ظ.
gol nassrin
salam hadiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiishahre gonah
6 دسامبر 2008 در 3:09 ب.ظ.
سامان
گناه این شهر از گناه مردمانش نیست ،گناه این شهر از گناه حاکمانش است ،شهر گناه ،مردم عشق ورزیدن را خوب بلدند . . .
6 دسامبر 2008 در 3:59 ب.ظ.
پدیده خوشگله
6 دسامبر 2008 در 5:17 ب.ظ.
سهیل پاشازاده
باران تمام شد و کاکتوس پشت پنجره / هنوز به آسمان خیره مانده است
7 دسامبر 2008 در 12:21 ق.ظ.
سیندرلا
منتظر آپهات هستم! من صدام از صدای همه ی بازدیدکننده های وبلاگت بلندتره!پس زودتر بیا و آپ کن!!no excuses are accepted
7 دسامبر 2008 در 2:14 ق.ظ.
رها
درست است! دیگر در این سرزمین از تخت و تاج وتخم وترکه اش خبری نیست که مکان استقرارش هم بشود پایتخت. پیشنهاد من پای دام یا پای بند یا حتی پای زور است!
7 دسامبر 2008 در 1:25 ب.ظ.
ایستگاه متروک
چندی پیش ما نیز به شهر گناه سفری کردیمو نادیده ها دیدیمو گناه کردیمو بازگشتیمو توبه کردیمو ……………بابا این تهرانتان عجب خفناتیست…اصلا ساخته شده واسه هرچی یواشکیه که هر کی داره!ولی ازانجا که ما مومنین را تاب زیستن دران مدینه ی فسق و فجور نیست به همین شهرستان ترو تمیز و فاضله ی خویش رضا میدهیم که خدا یک در دنیا و دو در اخرت عوضمان بدهدسلام..خوبیم ممنون….کجا بیدی نبیدی؟
7 دسامبر 2008 در 1:42 ب.ظ.
هارمونی
سلام… به روزم………..
7 دسامبر 2008 در 4:21 ب.ظ.
تاتوره
امضا می کنم .
7 دسامبر 2008 در 9:20 ب.ظ.
جنین
ای وای !اومدم !دلم . شده بود
7 دسامبر 2008 در 11:41 ب.ظ.
سیزیف
سلاممي داني بهتر چيست؟شهر گناه زيادي خوب است براي اينجاwar zoneديده اي كه؟تيم راث!
8 دسامبر 2008 در 4:42 ق.ظ.
كژال
سرور ما دارند معبد پانتئون می سازند؟آری اگر این شراب دار از زندان بیاید و شرابی برای ما بریزد و خواب من درست تعبیر شده یکی از دوستان اشراف زاده بسیار نزدیک خبرهای خوبی برای ما داشت که در حال آماده سازی ست . گوئی ترکیبی از اهرام ، شهر سوخته ، چغازنبیل ، 2500 عدد مجسمه اروتیک زنان حرمسرا ، و مهراب اولجایتو که همین نزدکی چهار کوی و بزرن نزدیک کاخ ما ستشما رو تا هفته آینده دعوت خواهیم کرد به صرف میهامانی کژال به سلامت
8 دسامبر 2008 در 11:24 ق.ظ.
سارا
زندگيتان به زيبايي گلستان ابراهيم و پاکي چشمه زمزم…عيد سعيد «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک!!!روز اوج بندگي و تجلي ايثار ابراهيمي مبارکسلام دوست عزيز من اومدم با …
8 دسامبر 2008 در 5:29 ب.ظ.
ساسان
ببينم عكس تو وبلاگ مال خودته
8 دسامبر 2008 در 7:14 ب.ظ.
....
9 دسامبر 2008 در 12:19 ب.ظ.
ساهاک
خوب باید اعتراف کنم که من : شهر گناه رو دوس دارم …آدم ها وقتی عصبانی میشن و هار بیش از هر وقته دیگه ایی خودشون ان …من آدم ها رو با نقاب دوس ندارم آقا جان …
9 دسامبر 2008 در 4:23 ب.ظ.
شاباجی خانوم
نظر گذاشته بودی که اگر خواستیم قربانیت کنیم حتما آب را فراموش نکینم. منم میگم چشم/ ولی اولین نظری که برات گذاشتن مال کاغذ کاربن نازنینم است که میگوید آدم یاد کشتارگاه میافتد. آیا این دید هنرمندانه – روانشناسانه او به تو نیست؟ منتظر پست جدیدتم / هر روز سر میزنم ولی کامنت نمیگذارم/
9 دسامبر 2008 در 6:30 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
ممنونم عید شما هم مبارک
9 دسامبر 2008 در 6:46 ب.ظ.
حمیده
عید شما هم مبارک
9 دسامبر 2008 در 7:23 ب.ظ.
جیغ بنفش
سفر که تمامی ندارد …تو اما به خانه برگرد … آبپاش ها را با گلدان ها آشتی بده …و آیینه را از تکرار بی تصویری نجات بده !
9 دسامبر 2008 در 8:32 ب.ظ.
ایرانی نامه
این فیلم شهر گناه رو هی می خوام ببینم ولی نمی شه
9 دسامبر 2008 در 11:37 ب.ظ.
استاکر
البته واضح و مبرهن است که درست می فرمایین
10 دسامبر 2008 در 6:17 ق.ظ.
زیبا
سلام به اولین شاهد شهر گناهولی مناولین شاهد شهر خوبیها میشم شاید ظاهرا تهران این طوربه نظر بیاد ولی میاجد و فعالیهای مذهبی و الهی تو این شهر قشنگ قابل چشم پوشی نیست فقط .شهری اس پرکرشمه!!!!!!ممنونم که گاهی افتخار میدی
10 دسامبر 2008 در 9:08 ق.ظ.
لیلا
شهر گناه ….ببین همه جای سرزمینمان رنگ گناه گرفته استباید خوب نگاه کرد تا دانست … خوووووووبپ.ن : تولد وبلاگت مبارکببخش دیر رسیدنم را.جاودانه بماند رد خطوطت روی این صفحه ….
10 دسامبر 2008 در 2:25 ب.ظ.
شادی تبعیدی
خاستم 100 باشم دیدم 90 در پیش ماست . سرساعت تو کافه بلاگفا منتظریم بارفقا از نوع باب 🙂 ارگانیزیشن ش هم با خود شما .
10 دسامبر 2008 در 4:15 ب.ظ.
صبا(برهنگی های من)
10 دسامبر 2008 در 4:29 ب.ظ.
IMMORTAL
مرسیاین هم برای تو
10 دسامبر 2008 در 6:21 ب.ظ.
ریحانه
عجب عکسی!!خوشم اومد!
10 دسامبر 2008 در 6:56 ب.ظ.
سمیرا/واو...
به روزم برادر هادی
10 دسامبر 2008 در 7:20 ب.ظ.
سیندرلا
پس چرا آپ نمیکنی؟
10 دسامبر 2008 در 7:43 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
دعوتت کردم که شعرم را بخونی . بازم کوه که لااقل صدای خودت را به خودت برمیگردونه ! از شما که صدایی شنیده نشد چه رسد به نوشتن کلامی!کاری نکن گناهت سنگین تر بشه ، هر چه قدر درتر بیای گناه کارتری.(کامنت قبلی ات دریافت شد ) thankُ sدر پناه آنکه همیشه هست .دیبا
10 دسامبر 2008 در 8:39 ب.ظ.
سلام همسایه های5
سلام.با شعری جدید آپم و منتظر نقد و نظر شمابا احترام:رضا یوسف زاده تهرانی
10 دسامبر 2008 در 9:54 ب.ظ.
ارغوان
بداهه هات همیشه بوی تازگی داره…کامنتت رو می گم هادی…شهر گناه؟چه نام شایسته ای…شهر گناه های خاکستری…بی روح…مث یاد کمرنگ اکسیژن!
10 دسامبر 2008 در 11:21 ب.ظ.
کاغذ کاربن
این محسن فقط موقع رای گیری بقیه رو یادش میاد!موقع پیتزا خوردن دو به دو با شکم مهربان تشریف می برند!!!!
10 دسامبر 2008 در 11:49 ب.ظ.
مهسا
ممنون دوست عزیز
11 دسامبر 2008 در 12:42 ق.ظ.
سورنا
سلام. متاسفانه اکانتی که باهاش آپلود می کردم فعلا خرابه و نمی تونم عکس رو آپلود کنم. اگه اسم تابلو رو سرچ کنی حتما می بینیش. حیفه از دست بدی!
11 دسامبر 2008 در 2:17 ق.ظ.
آلفو
آدم ها وقتی از جنس شهری هستند دوسش دارن. باهاش حال می کنن و می خوانش
11 دسامبر 2008 در 9:52 ق.ظ.
مینا/به آهستگی
آیات زمینی….
11 دسامبر 2008 در 8:40 ب.ظ.
Illegitimate Skold
سلاممرا به فكر فرو برد…واسه ي شخص بنده سوالي پيش آمد كه آيا مي توان فيلم Sin City 2 را از روي پايتخت ما ساخت…نه؟آره؟اهداف متعالي و تصميم هاي سمجانه با آري گفتن يك كودك هم امكان پذير است حال چه برسد با حرف يك كولي و يا كرواتي….دلم مي خواهد از عكس الان بگويم…اما خصوصي در ميان مي گذارم…منتظرت حضورت تو هستم…فراموش مكن كه حرام زاده ها آدمهاي بدي نيستند، تنها آدمهاي كوته فكر آنها را بد جلوه مي دهند…
12 دسامبر 2008 در 12:01 ق.ظ.
Illegitimate Skold
آه هادي جان…ممنون از لطف بي پايانت…خيلي مرحمت كردي…به خدا شرمندتم…خدا كنه كه از اينكه منو لينك كردي پشيمون نباشي…دوست…لينكت كردم…
12 دسامبر 2008 در 10:31 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
12 دسامبر 2008 در 4:23 ب.ظ.
دیبا سحرانگیز
جشن گرفته ام به صرف یکشعر و یک عکس (باز هم).دعوتید.در پناه آنکه همیشه هست.قصد تاخیر که ندارید!دیبا
12 دسامبر 2008 در 4:51 ب.ظ.
لیدا خانوم تصویرگر
مثل همیشه عالی بود
12 دسامبر 2008 در 6:30 ب.ظ.
ساسان
سلام مدیریت Bookmark ها در فایرفاکس (به طور كامل)فقط بخاطر تو در ضمن شايد اين اخرين پست من باشه (ميخوام بلاگ رو تعطيل كنم
12 دسامبر 2008 در 7:55 ب.ظ.
سهیل
سلام ایه فروش انگار چند وقتی جبرییل بهت سر نزده وحی جدید نداری برامون میخوام پشت سرت حرف در بیارم اگر اجازه بدیبابت اون جریان هم که تذکر دادی ممنونم قسمتهای زیادی از اون پست حذف شد زیاد شخصی بود و نامناسب اگر جایی باز هم مونده به خاطر اینه که خودمونی میخوام باشه مثل حرف زدن ولی از نکته سنجیت لذت بردمزین آتش نهفته که در سینه من استخورشید شعله ای است که در اسمان گرفت
12 دسامبر 2008 در 10:29 ب.ظ.
مرتضی خسروی
از احمد سخاورز چه می دانید؟
13 دسامبر 2008 در 10:38 ق.ظ.
کویر...راه
سلام.. کویر به راه تبدیل شد ممنون می شم بهم سر بزنی.
13 دسامبر 2008 در 12:31 ب.ظ.
محسن
کجایی رفیق کم پیدایی؟بیا آپ کن ما حالشو ببریم هر جا هستی موفق باشیتا بعد…
13 دسامبر 2008 در 3:38 ب.ظ.
سارا..
چی رو باور کرده بودم..تو هم یه کثافتی مثل همه ادما…یادم نره..مثل همه..مثــــــــــل هــــــــــــــــمه ه ه ه ه….
13 دسامبر 2008 در 7:33 ب.ظ.
مینا(قاب من)
این دستهای افتاده از خودم همکه نمی شکندمنتظرم.
13 دسامبر 2008 در 8:49 ب.ظ.
سهیل پاشازاده
ماه / عبارتی ست که نامت را لو نمی دهد
13 دسامبر 2008 در 9:30 ب.ظ.
هادی (هم اسم خودت!!)
سلام به روزم با:سه یادداشت در باب احترام، اهانت و هیجانمنتظرم در:www.wata.blogfa.com
13 دسامبر 2008 در 11:13 ب.ظ.
سارا..
ناراحت نشو پسرک پولداره؛ خوش صدایه، نجیبه…چی بود دیگه..؟تو لیاقت هیجارو نداری عزیز….عمومی کن …لطفامرسی، پسرک پولداره؛ خوش صدایه، نجیبه…چی بود دیگه..؟ببخش اگه جا انداختم.تو مهربون بودی…من لیاقت نداشتم…پسرک ..همون بالایی ها…
14 دسامبر 2008 در 8:43 ق.ظ.
آقارخ
من چقداين شهر گناهو دوس دارم
14 دسامبر 2008 در 9:45 ق.ظ.
کاغذ کاربن
14 دسامبر 2008 در 10:35 ق.ظ.
نیما
خوبه عزیز لذت بردم به ما هم یه سری بزن جیگر
14 دسامبر 2008 در 11:19 ق.ظ.
حمیده
آپم. تشریف می آرین؟
14 دسامبر 2008 در 12:15 ب.ظ.
سمیه
من همچنان وجود دارم…سلامبه روزم
14 دسامبر 2008 در 5:05 ب.ظ.
سارا محدث
گناه؟!از چه صحبت می کنی رفیق؟!سپاسنقطه
14 دسامبر 2008 در 5:41 ب.ظ.
ساناز عظیمی پور
چرا انقدر دیر به دیر؟…..
14 دسامبر 2008 در 8:03 ب.ظ.
مسعود
من آپ هستم
14 دسامبر 2008 در 10:08 ب.ظ.
سهیل
هادی عزیز به روزم
14 دسامبر 2008 در 11:31 ب.ظ.
مینا (قاب من)
کجایی ؟!
15 دسامبر 2008 در 6:03 ق.ظ.
paliz
15 دسامبر 2008 در 8:08 ق.ظ.
کاغذ کاربن
دادا هادي!اولين کامنت رو من واسه اين پست گذاشتم. اميد وارم اينم آخريش باشه. برم و بيام دوباره اوليشو من بذارم! پس فعلا خدانگهدار.
15 دسامبر 2008 در 8:15 ق.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
15 دسامبر 2008 در 9:59 ق.ظ.
زن موزون
آغاز ایستادن است ! سخت و محکم ! منتظر تحول باش
15 دسامبر 2008 در 12:54 ب.ظ.
بردیا
هادی جان یک اتفاق غیر منتظرههمین فردا دارم میرم آمریکا …آزمون دکترا….ولی در ارتباطم باهات
15 دسامبر 2008 در 1:38 ب.ظ.
هارمونی
سلام…. به روزم… خوشحال مخی شم ببینمت.
15 دسامبر 2008 در 1:45 ب.ظ.
نوران
مگر یرای گناه به شهر نیازی هست؟فکر میکنید پدر و مادر شریفمان که از جنت خدا اخراج شدند شهر نشین بودند؟سخت می گیرید صاحب ایات
15 دسامبر 2008 در 7:15 ب.ظ.
شادی تبعیدی
شهر گناه هم عجب مدت دار شد . به سامتی همه تشنگان کافه سرکوچه بلاگفا 🙂 نوش .
15 دسامبر 2008 در 9:21 ب.ظ.
مینا/به آهستگی
خبر خبر 28 آذر همین نزدیکی هاست.آیات زمینی به روز خواهد شد…
15 دسامبر 2008 در 11:44 ب.ظ.
مصطفا فخرایی
سلام دوست عزیز!با یک شعر به روزم و منتظر نقد و نظر ارزنده تان.شاد و سربلند!
16 دسامبر 2008 در 11:36 ق.ظ.
همکنون...
آپم همین همکنون…
16 دسامبر 2008 در 12:31 ب.ظ.
ارتش سايه ها
آقا این درد…یهجوریه… اگه از داخل باشه…اگه روحی باشه کههمه ما با این لعنتی دست به گریبانیم…صدامونم در نمیاد…جالب اینکه وقتی خفیف ترش میزنه بیرون هممون صدامون میره رو هوا و ناله میکنیم…چرا اینجوری شدیم….داغونیم…از شهر گناه…ازین » دهات مدرن شده » چه خبر رفیق؟
16 دسامبر 2008 در 1:49 ب.ظ.
آقارخ
نفر بعدم من نفس كش !
16 دسامبر 2008 در 6:42 ب.ظ.
ارغوان
درود بر تو…در آخرین روزهای زندگی…به روزم…
17 دسامبر 2008 در 1:36 ب.ظ.
مرتضی خسروی
نمایش ترومن… .
17 دسامبر 2008 در 8:58 ب.ظ.
بگذار همین بمانم
سلامعیدتون مبارک…
18 دسامبر 2008 در 12:12 ق.ظ.
Illegitimate Skold
سلام دوست عزيز من…دوباره من هستم…در شرف شناختن آيات زميني هستم…اما به قدري گرفتار مسائل حاشيه اي شده ام كه خود را هم فراموش كردم…بعد از چندي، مطلبي به ذهنم رسيد و به روز كردم…منتظرت هستم، مشتاقانه…
18 دسامبر 2008 در 1:30 ق.ظ.
زهرا
من؟هيچ، آمده بودم سركي بكشم ميان ِ اين همه هواخواه. همين.
18 دسامبر 2008 در 2:11 ق.ظ.
زهرا
راستي اولين شب ِ آرامش كي خواهد رسيد؟! ميخواهمش. لازمش دارم.
18 دسامبر 2008 در 4:49 ق.ظ.
عمو هومن
آی بالاخره پیدات کردم ! به روز و بهروز باشید. ارادتمند عمو
18 دسامبر 2008 در 10:19 ق.ظ.
کاغذ کاربن
دادا خوبي؟منزل نو مبارک!اينم گل اش!
18 دسامبر 2008 در 12:19 ب.ظ.
زیبا
سلام گلم قالب نو مبارک اپ م
18 دسامبر 2008 در 4:13 ب.ظ.
مینا (قاب من)
قالب نو مبارک.
18 دسامبر 2008 در 7:25 ب.ظ.
آقارخ
مبارکه لوگوت هم خیلی خوشکلهسلام