پُل
پِله
پِله ای برای صعود تو
پل هائی برای نزول من
می گویند
آبچِکان پِله ات بو می دهد
نگاه سنگین تو
بارانی اسیدی ست
که تمامی درزهای پِله هایت را
خط چشم سیاه ، جِرم گرفت
من روی پِله های تو راه می روم
و تو روی من پُل خواهی زد
موشی از بوی تعفن آبچِکان پِله
قهقهه می زند
چِشمش شور بود
پُل ، پِله شد
Heather Nova – Gloomy Sunday دانلود
پ ن یکم )
فقط هوس بودن و هوس پستهای قدیمی
به سرم
زد
این پست برای » حدیث » حک شد VirGinraiN
پ ن دوم)
سلام .. ولی کماکان نیستم تا اطلاع ….
60 دیدگاه
Comments feed for this article
29 مِی 2009 در 8:01 ب.ظ.
حدیث
سلام هادی عزیز!این پستت از روی یک اتفاق دوست داشتنی،بهترین هدیه ایست که برای تولدم گرفتم.دوست دارم،خودت را و قلمت را!یک دنیا سپاس… گرگستاره ی دنباله دار نگران!
29 مِی 2009 در 8:13 ب.ظ.
ستاره (سالهای بلند من بی تو)
29 مِی 2009 در 8:57 ب.ظ.
محسن
جواب گلت…
29 مِی 2009 در 11:58 ب.ظ.
فانی
ما به این میگیم نوستالژی !!!راستی من صد شدم !منتظرتم !!!
30 مِی 2009 در 12:47 ق.ظ.
وحشـــىــــىـــی
سلامن علیکم!!!
30 مِی 2009 در 12:48 ق.ظ.
وحشـــىــــىـــی
میگم شما کی هستی پَ؟
30 مِی 2009 در 12:49 ق.ظ.
وحشـــىــــىـــی
تازشم من این شعره رو خوندم هنگ کردم از بس هی از پل به پله رسیدم هی از پله ها پرت شدم افتادم رو پل
30 مِی 2009 در 1:03 ق.ظ.
بگذار همین بمانم
سلام هادی عزیزپستتان مثل همیشه خیلی ها را می تکاند!!!
30 مِی 2009 در 1:10 ق.ظ.
الوچه خانم
سلامخیلی عالی بوداپم و منتظر حضور سبزت
30 مِی 2009 در 1:30 ق.ظ.
پسر شاهزاده
چقدر پل دارید قربان…!
30 مِی 2009 در 1:39 ق.ظ.
صراحی
چقدر خوب است که آدم دوستی داشته باشد اکه اینقدر هنرمند باشد تا در پشت این کیبورد و موس سلیقه ی هنری اش را تمجید و تحسین کند و هی لذت ببرد
30 مِی 2009 در 2:42 ق.ظ.
لیدا خانوم تصویرگر
بی وفا
30 مِی 2009 در 4:43 ق.ظ.
من
بيشتر از دوروزه كه نيستي و اينچنين شد
30 مِی 2009 در 9:18 ق.ظ.
نسیم
مثل همیشه عالی
30 مِی 2009 در 11:16 ق.ظ.
leon
سلام Heather Nova – Gloomy Sundayرو دیدم بسیار زیبا بود ممنوناگر تونستی فیلم Marley & Me رو ببین ساده است اما حرفهایی داره.
30 مِی 2009 در 11:33 ق.ظ.
آبدیس
سلام.اولین باری که آیات زمینی رو شناختم یا این پست به روز بودین.عکس جالبیههمون موقعم جذبم کرد…
30 مِی 2009 در 1:37 ب.ظ.
کوچه نادری
چقدر خوب بود اگر آدمها برای هم پل و پلکان می شدند. چقدر مهربانی و دوستی شیرین می شد. چقدر …
31 مِی 2009 در 1:32 ق.ظ.
احسان .د(سمیرامیس)
چاکرتم پله تم ، پلتم فلاش بکتم به جان خودمخیلی باحالی هادی آیات زمینی
31 مِی 2009 در 2:11 ق.ظ.
کژال
دلم برای این پست تنگ شده بود. من آخرین کسیم که تو بد حالی بشه سراغشو گرفت ولی به تمام بی نمکیم یه کولر گازیم حواله ما کن.
31 مِی 2009 در 1:46 ب.ظ.
شاباجی خانوم
دیگه اروتیک هم مینویسی
31 مِی 2009 در 2:34 ب.ظ.
روان پریش
سلام.
31 مِی 2009 در 4:34 ب.ظ.
gol nassrin
salam hadikhobi?man are
31 مِی 2009 در 5:46 ب.ظ.
بهار
پل های قدیمی با معماری جدید تو را تا انتهای خودت پرت می کندو تو پله پله می شویبا هاشور های موازینقطه .نقطه گذاری شده ای . اینجا سرشار می شوم چون همیشه .
31 مِی 2009 در 11:22 ب.ظ.
ارغوان
می گن پله صعود و نزول داره…ولی بیشتر مردم فقط پله رو نماد صعود می دونن…اینم از خطای دید می تونه باشه؟؟عکس چقدر زیبا ادیت شده…خسته نباشی هادی عزیزم…
1 جون 2009 در 8:55 ق.ظ.
علی خانبگی
یه زمانی این نیستم / هستم ک*ن ِ ما رو پاره کرد …میدونی که ؟ بودی در احوالات ما که نبودی؟ آها بودی …. نوستالژی موهبتیست و در آخر طلب آرامشی شیک میکنیم برای شما و تا برنامه ی ب عد .
1 جون 2009 در 3:16 ب.ظ.
سورنا
و مرکز ثقل این عروج و هبوطتویی هستیکه به تمام این بالا و پایین رفتن ها معنی مبهمی می دهی…
1 جون 2009 در 5:44 ب.ظ.
همکنون...
به اندازه یک دیوار محتاجم آپم همکنون…
1 جون 2009 در 7:56 ب.ظ.
فرزاد
سلام هادی جانخوبی؟ما آپیم…معمار باشید
1 جون 2009 در 11:15 ب.ظ.
کانون مهاجران جوان
دوست گرامی، هادی عزیز، شما می توانید همراه با کانون مهاجران جوان کشور هند را از جنبه های مختلف مانند تحصیلی و توریستی به نظاره بنشینید.در همین راستا می توانید علاوه بر وبلاگ فوق از سایت زیر نیز دیدن نمایید. http://www.hendostan.com..
2 جون 2009 در 12:02 ق.ظ.
چادرنشین
هوس زیبایی بود…
2 جون 2009 در 12:02 ق.ظ.
شادی تبعیدی
بودن و نبودن چه فرقی میکنه . میشه گفت که کم کم همه چی عادی میشه .. این یه رسمه ازلیه.
2 جون 2009 در 3:16 ق.ظ.
نسترن
باشه
2 جون 2009 در 3:16 ق.ظ.
نسترن
باشه کم حرفی نیستا
2 جون 2009 در 12:15 ب.ظ.
گوستاو فلوبر
مثل اینکه سو تفاهم شدآوازهایی از طبقه ی دوم اون فیلمی بود که من معرفی کرده بودم آهنگ درخواستی نبود!سلامگلومی ساندی معرکه بود دست مریزادهر بار هم آنانجی توماس گوش می کنم درود می فرستم به رفتگانت البته به خودت کمتر!
2 جون 2009 در 3:42 ب.ظ.
من
3 جون 2009 در 12:18 ق.ظ.
شبشکن
سلام دوست منآپم با گفتگوهای تنهایی..سبز باشی و سربلند…
3 جون 2009 در 2:36 ب.ظ.
دخترک نقاب زن
3 جون 2009 در 4:47 ب.ظ.
شیدا
چا دلم تنگ شده بود برای اینجا …حسادت هایت را در کن خواندم و به جایت سعی کردم که کمی بیشتر ببینم از همیشه
3 جون 2009 در 11:09 ب.ظ.
احسان .د(سمیرامیس)
معمای کاغذی آقای مورچه!؟قسمت اول . . . . . . .
4 جون 2009 در 1:05 ق.ظ.
شورشی
سلام
5 جون 2009 در 12:04 ق.ظ.
زن موزون
زن موزون با شعری تقدیمی از مارال طاهری منتظر شماست !
5 جون 2009 در 10:24 ب.ظ.
سکوت زیبا
آپم
6 جون 2009 در 2:26 ب.ظ.
سیاوش - سبک مرده
به روزم… ضیافت.
7 جون 2009 در 10:05 ق.ظ.
سلام نمی کنم
هوس یا نوستالژی؟؟؟
8 جون 2009 در 7:30 ق.ظ.
نیکی جومپی
تو هم که همهش مدتی نیستیسلام
8 جون 2009 در 7:30 ق.ظ.
نیکی جومپی
بهار در راهه
8 جون 2009 در 4:10 ب.ظ.
سامان
جدید می گویی یا از قدیم حرفی را، نوشته ای را یاد آوری می کنی فرقی ندارد،همیشه پابرجا باشی دوست من…
8 جون 2009 در 6:55 ب.ظ.
وقتی بابام کوچیک بود
بچه های شهر بی رویا و آخرین آرزویم دو تجربه سخت و تلخم را بخوان بگو . . .
9 جون 2009 در 1:25 ب.ظ.
کوچه نادری
دلم برات تنگه. میشه بیای؟
10 جون 2009 در 10:30 ق.ظ.
...
هنوز هم هستی و هم نیستی رفیق؟خیلی لینجا رو دوست دارم… نوشته هات خیلی قشنگن…
10 جون 2009 در 2:02 ب.ظ.
سمیرامیس
سلامخوبی؟کجایی هادی؟نیستی ها؟!سری نمیزنی ها؟هنوز درگیر امتحاناتی ها؟ای بچه درس خونی ها!معمای کاغذی آقای مورچه!؟قسمت دوم و آخر
10 جون 2009 در 10:51 ب.ظ.
وحشـــىــــىـــی
ایندفه طولانی شدی
11 جون 2009 در 9:59 ق.ظ.
زهرا شاهدی
پله پله شعر خوبی بود.خوب است که هنوز نیستی اما میشود توی کارها نشانت داد.
13 جون 2009 در 1:47 ق.ظ.
IMMORTAL
13 جون 2009 در 4:46 ق.ظ.
م
گر گرفتمسوختیمتمام
13 جون 2009 در 6:18 ب.ظ.
ستاره***
ی __ ادِ منبی خیال…
13 جون 2009 در 8:25 ب.ظ.
همکنون...
متاسفم که اینگونه آپ کردم. آپم همکنون…
14 جون 2009 در 2:12 ب.ظ.
شاباجی خانوم
دوست عزیزم من وبلاگم را بستم. تو میتونی با خیال راحت اسمم را پاک کنی/ برات بهترینها را آرزو میکنم . و یک بغل گل برات میفرستم
15 جون 2009 در 7:50 ب.ظ.
سیمین
ستاره مرا خواهد زادپس از مرگم ومن پشت تمام پنجره هايي كه عاشقشان بوده ام روزيپروانه خواهم شد….ممنون از حضور قايقي ات بر درياي دل نوشته هايم…آپم ..دگر بار به سويم پارو بزن.
16 جون 2009 در 10:24 ب.ظ.
زهرا(نگاه ِ گمنام ِ ...)
کجایی!؟